سردرگمم نمیدونم تلاش کنم فراموشش کنم باتلاش کنم بهش برسم

سلام من یه دختر۱۷ ساله هستم که از زمانی که یادم میاد شاید از ۸سالگی یا کمتر عاشق پسرداییم بودم که ازم ۵سال بزرگتره بچه که بودم بارفتاراش یا شوخی هاش همیشه یا اذیتم میکرد یا دلمو میشکست البته اینم بگم من خیلی باهاش کل کل میکردم اونم واسه این کاری میکرد عصبی شم این حس ادامه داشت تا تولدم چهارسال پیش رفتار بدی ازش دیدم البته اون خودش اونموقعه شکست عشقی خورده بود منم خیلی از رفتارش بدم اومد خیلی تلاش کردم فراموشش کنم نزدیک ۶ ماه نرفتم خونشون حتی خونه مامانبزرگم که اونو نبینم حتی خونه خاله هام هیچ جایی تا کم کم احساس کردم سرد شدم تا جایی که انگار ازش متنفر شده بودم بعد دیدمش دیگه نه دلم میریخت نه دستام سرد میشد نه استرس داشتم جلوش شده بودم یه دختر قوی تا اون پسرداییم که دید همش سرم تو گوشی و کاری باهاش ندارم باز دور من میپلکید مثلا هرشب پیام میداد که چرا همش سرت توگوشیه و برو بخواب آنلاین نباش منم جوابشو می دادم بعد پسرداییم رفت شهرستان زمانی که برگشت بعد چندماه باز همون آدم قبل بود سرد دیکه پیام هم نمی داد منم زندگی جدیدی رو شروع کردم آرامش داشتم بدون هیچ عشق و عاشقیی تا پارسال که شروع کرد یه جورایی انگار احساس مالکیت روم داره یه نمونه تعریف میکنم شما متوجه شین من عاشق پرستاری هستم رشتمم تجربی گفتم میخام پرستاری بخونم و اینا تو جمع گف شما قرار نیست کار کنی باید بچه ها تو بزرگ کنی بعد اگه تونستی برو کار کن کاره چی؟ منم گفتم نه خیرم من میخام‌مستقل باشم که این بحث ادامه داشت یبار مجبوری رفتیم باهم بیرون داشتیم می رفتیم دور میدون دستمو گرفت وایه اولین بار اونجا حسی و تجربه کروم که تاحالا نکرده بودم باز بعد حدود دوماه سرد شد جوری که به زور سلام میکنه دختر خالم میگه چونکه خودتو میگیری اینجوری شده والبته یبار یه چیزی گف که من فکر کنم خراب کاری کردم سره به چیزی من داشتم از خودم تعریف میکردم تو چت گف توکه عشق منی منم گفتم من ابجیتم که‌گف خب مگه آدم به خواهرش نمیگه تو عشق منی این واسه همون موقعه بود که نرفته بود شهرستان ولی مشگل اینجاست که به عادت کناره اسم هم آبجی و داداش میاریم واسه همین همه میگن اینا خواهر برادرن خیلی ببخشید خیلی طولانی شد اما واقعا نمیدونم چکار کنم الانم با دختر پسرا یعنی دوستاش رفته مسافرت و من دارم سکته میکنم و دوست دختر هم داشته ها شاید الانم داشتع باشه نمیدونم واینم بگم شده شرایط جور بوده منم نزدیک خونشون بودم نیومده ببینتم بعضی وقتا قلق میزنه رومن همش سربه سرم‌میراره تو جمع ولی الان خیلی وقته نزدیک شیش ماه حتی سلام هم به زور میکنه

درود
بنظر میاد که فعلا تمرکز شما فقط روی پسردایی تون هست و با توجه به سال کنکور و سن ۱۷ سالگی تون ، فعلا بیشتر به اهداف و برنامه های خودتون بپردازید .
نقش خانواده هاتون در این میان چگونه هست ؟
اینکه در مورد شما و رشته و شغل تون اظهار نظر بشه
و اینکه چقدر این حق رو دارند یا شما این حق رو به ایشون دادید حتما با توجه شرایط خانوادگی و فردی تون قابل تامل هست و دلایل علاقه تون از دوران کودکی تا کنون حتما باید آگاه سازی بشه .

دکتر فاطمه فیضی خواه ، درمانگر مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره احیا

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *