تکرار خاطرات تلخ

با سلام یکی از بستگان ما سالها قبل در یک دوره از زندگی با رفتارهای بسیار بدی از طرف اطرافیان مواجه شده و اسیب روحی بسیار شدیدی دیده الان سالهاست که خاطره ی بد آن زمان را نمیتونه فراموش کنه و آزارش میده ممکنه در مورد درمان راهنمایی بفرمایید

اختلال بین دنیای محض و واقعیت

من وقتی کوچک بودم خدود ۶ یا ۷ سالگی همیشه در ذهنم مردی را تصور میکردم و ان را با روش های متفاوت ازار میدادم، ( در همین سنین پدرو مادرم از هم جدا شدند) تا به سنین ۱۹ سالگی خیلی تحقیر شدم و در ذهنم همین فرد که مرد بود تبدیل شد به یک خانوم که مدام در ذهنم تحقیر میکنمش و کم کم احساس می کنم آن خود من هستم. در حالت عادی و دنیای واقعی کسی را تحقیر نمیکنم و حتی از کوچکترین رفتار خشن دوری میکنم و سعی میکنم ارام باشم ولی ساعت زیادی را روی تخت میخوابم و شکنجه دادن اون شخص توی ذهنم ادامه میدهم حتی تاجایی که برای من تبدیل شده به مازوخیسم جنسی و گاهی ارضاهم میشم. خیلی سعی کردم این عادت رو ترک کنم اما هر چند ماه یا هر یکی دوسال دوباره بهش میرسم و کافی یک خشونت کوچیک در فیلم یا…. ببینم تا جرقه این ذهنیت شروع بشود. با این که تو ذهنم هست اما میروم زیر پتو و واقعا خودم را آزار میدهم ولی همیشه مراقب هستم کسی نفهمه. حالا باید چیکار کنم این ذهنیت واقعیت من را از بین برده. لازم بذکر هست که من دختر باهوشی هستم و در تیزهوشان بدون خوندن قبول شدم اما به خاطر این که همش به این مسائل فکر میکردم و مدت زیادی از روز را میخوابیدم نمره ی بدی گرفتم و از آنجا اخراج شدم خیلی از موفقیت هایم به این خاطر از دست رفتند

آیا من مشکل خاصی دارم؟برای حلش چکار کنم؟

دختری ۳۰ساله هستم.در خودم علاقه به بارداری و زایمان احساس میکنم.گاهی داخل اتاق میرم،دراز میکشم و با شکمم ور میرم یا بوسیله یک پارچه داخل بلوزم رو قلمبه میکنم و فکر میکنم باردارم بعد با شکمم ور میرم درد میکشم و میگم وقت زایمانه.از درد به خودم می پیچم زور میزنم تا بچه به دنیا بیاد.به یک نفر گفتم اما می ترسم که به بقیه هم بگه.به نظر شما من مشکل خاصی دارم؟لطفا راهنمایی بفرمایید.

بی انگیزه شدن نسبت به همه چی

یه پسر ۲۸ ساله که ۸ سال تو شغلی ک علاقه بهش داشتم کار کردم یعنی مغازه داشتم اما بخاطر نداشتن مول پیشرفت کمی داشتم تو این ۸ سال اما یهو ب خودم اومدم دیدم ۲۸ سالم شده هیچی ندارم از خودم هیچ پس اندازی هم ندارم ب معنای واقعی صفرم فقط تو این مدت برام از داشتن این شغل اعتبار کسب شد ولی الان نمیدونم چیکار کنم چون انگیزه ندارم هم جنس تو مغازه خالی شده هم اینکه هیچ درآمدی برام از مغازه نمیمونه الان ۱ ساله حال حاضرم که مریض شدم بعد مصرف ی سری دارو ها دیگه هیچی برام مهم نیست واقعا نمی دونم چیکار کنم

چگونه با حالت غم و اندوه مطالعه کنم ،در صورتی که تمرکزم حفظ شود؟

من حدود یک ساله که دیگه شرایط درس خوندن و ادامه تحصیل ندارم و دچار غم شدید و نزدیک به افسردگی شدم.تنها راه معالجه ی خودم را خواندن کتاب میدانم .اما هرگاه که کتاب دست میگیرم غم و درد شدید به سراغم می آد .چه کار کنم که با غم شدیدی که دارم بتونم مطالعه کنم و تمرکز داشته باشم .مرسی

برای حملات توهمی و اسکیزوفرنی، مشاوران مفیدترین یا روانپزشکان؟

من جوانی حدود ۳۰ ساله هستم و حدودا مدت ۱۰ سال است که دچار حملات توهم می شوم ، و افراد کوتوله ایی مشاهده می کنم که مرا مورد آزار و اذیت قرار می دهند و برای انجام کارهای زشت از قبیل لواط و زنا به من فشار می آورند و به من می گویند که تو خدا هستی و … به نظر شما روانشناس برای من بهتر است یا روانپزشک؟ با توجه به وسع مالی اندکم، من از پس هزینه های هر دو بر نمی آیم و مجبورم یکی را انتخاب کنم، مدت زیادی است که نمی توانم کار کنم و درآمدی ندارم و بیمه هم نیستم ، لذا نمی توان هم از مشاور و هم از روانپزشک استفاده کنم، لطفا مرا راهنمایی کنید و اگر روانپزشک برای من مناسب تر است ، لطفا یک روانپزشک خبره به من معرفی کنید.

می خواهم بهتر شوم

من با توجه به آنالیز و تحقیقات زیادی که در مورد شخصیت خود کرده ام به این نتیجه رسیدم که مهم ترین عیوب من عبارتند از:زود رنجی و ناراحت شدن(بیشتر ناراحت میشم الزاما بروز نمی دم)ـزود عصبانی شدن(بیشتر عصبی شده و فضا رو با ناراحتی ترک می کنم)ـزوداحساساتی شدن یا به اصطلاح جوگیری
من فکر می کنم که همه ی اینها یک ریشه دارند و با بررسی و رفع آن ریشه همه به خودی خود حل میشوند به نظرم آن ریشه عدم ثبات احساسی یا احساسی بودن من است من برخلاف شخصیتی که در مدرسه وحالا دانشگاه برای خود ساخته ام(مغرور و منطقی که درحقیقت مثل درپوشی بر احساساتم است)ذاتا احساسی ـدلرحم و با صداقت ذاتی ام یعنی به عبارتی اگر بخواهم بهتر بفهمید از لحاظ احساسی روانی شبیه به یک کودکم زود خوشحال و ناراحت و گریان میشود و دروغگویی و پنهان کاری را بلد نیست.
حالا به نظر شما ریشه ی عیوب من چیست وراهکار حل آنها چگونه است؟

پ ن:۱۸ساله ـ باهوش ودرسخوان(رتبه ی۳رقمی کنکور ریاضی)ـکمال گرا و تنوع طلب ـکاملا خود آگاه -وابسته به خانواده و تقریبا بدون دوست(کمال گرایی زیاد)ـبا اعتمادبه نفس بالا و کاملا راضی از قسمت غیر قابل تغییر خود ـبیشتر کودکی به علت شغل والدین پیش پدر بزرگ ومادربزرگ ـفرزند دوم و آخرـاز کودکی با کوچکترین حرفی بهم برمیخورد و گریه میکردم(خیلی به آبرو و شخصیتم اهمیت میدادم)
سپاس لطفا کامل کامل و دقیق توضیح بدهید