چگونگی رویکرد سه مدل نظری فرویدی ، روابط موضوعی، و روانشناسی خود

چگونگی رویکرد سه مدل نظری فرویدی ، روابط موضوعی، و روانشناسی خود : در مطالعه موردی زیر می توان چگونگی رویکرد سه مدل نظری مورد بحث -فرویدی، روابط موضوعی، و روانشناسی خود- به مراجعی واحد را مقایسه کرده و تطبیق داد. مراجع حاضر، نقاشی دیندار است به نام کریستف که از نشانه های متعدد بی […]


چگونگی رویکرد سه مدل نظری فرویدی ، روابط موضوعی، و روانشناسی خود : در مطالعه موردی زیر می توان چگونگی رویکرد سه مدل نظری مورد بحث -فرویدی، روابط موضوعی، و روانشناسی خود- به مراجعی واحد را مقایسه کرده و تطبیق داد.

مراجع حاضر، نقاشی دیندار است به نام کریستف که از نشانه های متعدد بی اختیاری و هیستریک رنج می برد.

او نه سال پیش از بروز نشانه های مذکور، در وضعی افسرده و ناامید از شرایط زندگی و کار خود، با شیطان عهد کرد که پس از دوره ای نه ساله -که اکنون رو به اتمام بود- خود را تسلیم او کند.

مضمون عهد مذکور خلاف انتظار به شراب و زن و موسیقی ارتباطی نداشت، بلکه مستلزم این بود که شیطان به جایگزینی برای پدر درگذشتة نقاش بدل شود.

با نزدیک شدن موعد وفای به عهد، کریستف در انتظار معجزه به دعا و نیایش مشغول شده بود، به این امید که خداوند نجاتش دهد و کاری کند که شیطان او را از اجرای عهدش معاف کند.

رویکرد فرویدی

فروید احتمالاً این مورد را نوعی نورز می بیند که از طریق روانکاوی قابل تفسیر است.

او در باب مکانیزم های روانشناختی و تکانه های غریزی فعال در سطح زیربنایی اختلال به گمانه زنی خواهد پرداخت و ممکن است به این نظر برسد که کریستف از مرگ پدرش بسیار افسرده شده و این افسردگی او را از کارش باز داشته، و در او ایجاد ترس و اضطراب نموده است.

این ترس و اضطراب او را به سمت عهدی سوق داده که در آن از شیطان توقع می رود به عنوان جایگزینی برای پدر مورد عشق او عمل کند.

عهد مذکور خیالی نورزی است که از احساسات دوسوگرایانة نقاش به پدرش حکایت دارد.

تمنای نقاش برای پدر، در تعارضی نورزی با ترس های ناپذیرفتنی و رفع ناشده و نیز حس رقابت با پدر قرار دارد.

کریستف به کمک مکانیزم روانشناختی فرافکنی، خدا را جایگزین پدر مورد تمنایش کرد و نگرش های خصمانه اش به پدر نیز در شمایل شیطان تجلی یافته است.

نماد شیطان، کریستف را معذب می کند زیرا بازنمایی احساس هایی غریزی است که بد، ناپسند، و سرکوب شده اند.

علت ترس آور بودن شیطان این است که احساسات ناهشیار فرافکنی شده به دنیای خارج، ناپسند و ترس آورند.

فروید در درمان این مورد احتمالاً می کوشد تعارض ناهشیاری را مکشوف سازد که محتمل است از مسائل پایان نیافتة دورة ادیپی رشد، ریشه گرفته باشند.

کریستف با بینش یافتن نسبت به این تعارض ممکن است از نشانه های نورزی اش خلاصی یابد.

رویکرد روابط موضوعی

فیربرن یکی از نظریه پردازان روابط موضوعی رهیافت دیگری برای فهم مورد کریستف دارد.

او مورد این نقاش را نه بر حسب تکانه های فرویدی، بلکه به شکلی ملموس تر و در قالب روابط موضوعی تفسیر می کند.

در اینجا اختلال نورزی نقاش، مصداق تصاحب شدن توسط موضوعی بد و وحشت بازگشت احساسات سرکوب شده تعبیر می گردد.

کریستف در پی لذت یا ارضای تکانه هایش نیست و آنچه می جوید پدر، یعنی یک موضوع خوب است.

به اعتقاد فیربرن کودکان برای مواجهه با مشکلات ناشی از موارد ناکامی یا روابط بد، مکانیزم هایی در خود بوجود می آورند.

کودک هر چیز بد یا ناکام کننده در محیطش را به شکلی دفاعی درونی می سازد. کودک ترجیح می دهد بد باشد اما موضوع های بدی در محیطش نداشته باشد.

چنین است که کودک در حالتی دفاعی، با به خود نسبت دادن بدی موجود در موضوع ها، خود ”بد“ می شود.

او با هدف خوب کردن موضوع های محیطش و زدودن بدی از آنها، موضوع های بد را از آن خود کرده و به بخشی از ساختار روانشناختی خود تبدیل می کند.

هزینة امنیت بیرونی، نگهداری موضوع های بد مشکل ساز در درون است. به بیانی دیگر، اکنون دنیا خوب و این کودک است که ”بد“ شده است.

وقتی موضوع بد درون کودک جای می گیرد، او از این پس مجبور است با سرکوب هر نوع آگاهی نسبت به آن موضوع یا احساسات مرتبط به آن، در برابر آن حالت دفاعی بگیرد.

به زبان دینی می توان چنین تعبیر کرد که ”گناهکار بودن اما در دنیایی تحت فرمان خداوند زیستن بهترست از زندگی در دنیایی تحت سلطة شیطان“ .

گناهکار بد است اما در جهان تحت فرمان موضوعی خوب امنیت وجود دارد. در دنیای تحت فرمان موضوعی بد نه امنیت وجود دارد و نه امید.

فیربرن موقعیت کریستف را چنین می بیند؛ حتی اگر پدر کریستف در طی کودکی او موضوع بدی بوده باشد، ویژگی های جبران کننده ای که پسر قادر بود در او مشاهده کرده و به او نسبت دهد، این کیفیات بد را تعدیل کرده بود.

اما با از دنیا رفتن پدر، ویژگی های بد مذکور (که سرکوب شده بودند) به حیطة آگاهی باز گشتند و پسر کاملاً تحت سلطة این موضوع بد درونی قرار گرفت.

به بیان دیگر، کریستف شدیداً تنها مانده و محتاج کسی، حتی موضوعی بد بود تا بی موضوع و بی کس نباشد.

بدین خاطر او موضوع بدی را خوشامد می گوید که در او به طور همزمان احساس پرخاشگری نسبت به پدر و احساسی بد نسبت به خودش پدید می آورد.

احتمالاً احساس گناه در خصوص همین احساسات پرخاشگرانه موجب افسردگی او شده است.

در مرحله بعد

فیربرن عهد و پیمان مورد بحث را کوششی نورزی برای حفظ پیوند با آن موضوع بد می داند. شیطان با پدر درگذشته و احساسات بد، و موضوع خوب و احساسات خوب با خداوند تداعی دارند.

درمان از این حیث به ”مرهمی اعجاز آمیز“ می ماند که یک موضوع بد درونی شده را از ناهشیار آزاد می کند؛ موضوعی را که کریستف نه طاقت از دست دادن و نه توان تحملش را دارد.

فیربرن مورد کریستف را نه با تکیه بر مفاهیم ایگو و تکانه، بلکه در قالب روابط او و تأثیری که این روابط بر دنیای درونی او می گذارند، تبیین می نماید.

معامله با موضوع خوب (خداوند) کریستف را قادر می سازد احساس های خوبش نسبت به خود را باز یافته و موضوع بد را از خود دور کند.

رویکرد روانشناسی خود

کوهوت در این مورد احتمالاً به دنبال عناصر نارسیستیک می گردد و به ماهیت رابطة انتقالی کریستف با درمانگر توجه می کند.

مرگ پدر تعادل نارسیستیک نقاش را بر هم زده است و عهد مذکور ممکن است بیانگر بزرگ پنداری خود بدوی و انعکاس نیافتة او، و در پی به کمال رساندن فرایندی باشد که در کودکی او هرگز به انجام نرسید.

کریستف ناامیدانه به دنبال موضوعی آرمانی شده می گردد که خود نحیف او را از تأیید برخوردار سازد.

تلاش او برای کنترل واقعیت از طریق عهدی فراواقعی، فقر درونی و فقدان ارزش خود او را در خود نهفته دارد.

موضوعی دارای قدرت مطلق می تواند صرف وجود او را از تأیید برخوردار ساخته و در او احساس زنده بودن بوجود آورد.

 

لطفا جهت دریافت خدمات روان شناسی و مشاوره با شماره های ۰۹۰۱۰۱۳۴۶۸۴ و ۰۲۱۸۶۰۱۵۵۹۱ تماس حاصل فرمایید.