پرورش هیجان همپای رشد کودک – بخش سوم ( نُه تا دوازده ماهگی )

نُه تا دوازده ماهگی در این دوره اطفال کم کم به این موضوع پی می برند که آدم ها می توانند افکار و احساسات خود را با یکدیگر در میان بگذارند. مثلاً، نوزاد اسباب بازی شکسته ی خود را به پدرش نشان می دهد و پدر می گوید: « اوه،‌ اینکه شکسته. خیلی بد شد. […]


نُه تا دوازده ماهگی

در این دوره اطفال کم کم به این موضوع پی می برند که آدم ها می توانند افکار و احساسات خود را با یکدیگر در میان بگذارند. مثلاً، نوزاد اسباب بازی شکسته ی خود را به پدرش نشان می دهد و پدر می گوید: « اوه،‌ اینکه شکسته. خیلی بد شد. تو ناراحتی، نه؟» کودک در نُه ماهگی می فهمد که پدرش از احساس درونی او آگاهی دارد. تا قبل از این، وقتی که والدین با کودک همدلی می کردند و احساساتش را با تغییر آهنگ کلام، حرکات چهره و رفتار غیرکلامی خود به او انعکاس می دادند، کودک در مورد ابراز هیجانات چیزهایی یاد می گرفت. اما در آن زمان نمی دانست که والدین و کودک می توانند عملاً احساسات و افکار یکسان و مشترکی داشته باشند. اکنون او می داند که چنین چیزی امکان دارد و همین امر موجب تقویت پیوند عاطفی میان والدین و کودک می شود. دستیابی کودک به این آگاهی یکی از مراحل بسیار مهم پرورش هیجان به شمار می رود، زیرا تبادل دو جانبه ی احساسات را ممکن می سازد.

در عین حال، بچه به تدریج می فهمد که افراد و اشیایی که دور و بر او هستند از پایداری و ثبات برخوردارند. وقتی توپ قل می خورد و به زیر صندلی می رود و دیده نمی شود، دلیل بر این نیست که دیگر وجود ندارد و چون مادر اتاق را ترک کرده و دیده نمی شود، دلیل بر این است که دیگر وجود ندارد او هنوز بخشی از دنیای من است و می تواند دوباره به اتاق برگردد.

وقتی فرزند شما مفهوم « پایداری شی ء» را درک می کند، به بازی هایی که در آنها می تواند اشیای کوچک را درون یک ظرف بگذارد و از آن بیرون بیاورد یا آنها را پنهان کند و دوباره آشکار سازد، علاقه مند می شود. همچنین، ممکن است بارها و بارها قاشق خود را از روی میز به پایین پرتاب کند و از شما بخواهد که آن را برای او بیاورید.

درک پایداری اشیاء و افراد ممکن است به تحول مهم دیگری در زندگی فرزندتان، یعنی دلبستگی رو به افزایش او به افراد خاصی مثل والدینش مربوط باشد. اکنون که او مطمئن است شما حتی اگر در کنارش نباشید، وجود دارید برایتان دلتنگ می شود و می خواهد پیش او بمانید. ممکن است وقتی که می بینید دارید لباس می پوشید، یا به هر طریق حس می کند می خواهید او را ترک کنید هیاهو و جنجال راه بیندازد. وقتی که او را ترک می کنید حس می کند باید جایی باشید،‌ اما نمی داند کجا، و این موضوع او را ناراحت می کند. در ضمن، چون درک محدودی از زمان دارد، نمی تواند درک کند که چه مدت از او دور خواهید بود.

روانشناسانی که دلبستگی اطفال به والدین را مطالعه می کنند نحوه ی واکنش کودکان یک ساله را به تنها ماندن با افراد غریبه، رفتن والدین، و بازگشت آنها، مورد مشاهده قرار داده اند. آنها دریافته اند اطفالی که به والدین خود دلبستگی ایمن دارند در موقع بازگشت آنها ممکن است ناراحت شوند،‌ ولی آرامش خود را حفظ می کنند و وقتی مادر (پدر) شان آنها را بغل می کند و با آنها حرف می زند به او می چسبند. اما اطفالی که به والدینشان دلبستگی ناایمن دارند در موقع بازگشت آنها واکنش متفاوتی نشان می دهند، که معمولاً به یکی از دو شکل زیر است:

الف) بی اعتنایی یا اجتناب،‌ که در آن کودک در هنگام بازگشت والدین به آنها بی اعتنایی می کند و طوری عمل می کند که انگار اصلاً ناراحت نیست و وقتی که والدین سعی می کنند به او دلداری بدهند به جای چسبیدن به آنها، کنارشان می زند.

ب) اضطراب و پریشانی، که در آن طفل هنگام بازگشت والدین به سمت آنها می رود و به آنها می چسبد و آرام نمی گیرد. اگر فرزند شما این علائم ناامنی را نشان می دهد لازم است در مواقعی که با هم هستید بیشتر به احساسات او توجه و رسیدگی کنید. به عبارت دیگر، او نیاز دارد که به ابراز احساسات او با همدلی، دلسوزی،‌ محبّت یعنی همان چیزهایی که پیوند عاطفی میان شما را تقویت می کنند ـ واکنش نشان دهید.

برای اینکه به نوزاد خود در این سنین کمک کنید تا در زمانی که می خواهید او را ترک کنید بهتر بتوانید با نگرانی ناشی از جدایی کنار بیاید، باید به او اطمینان دهید که بر می گردید. فراموش نکنید که اگرچه یک بچه ی یک ساله خودش نمی تواند صحبت کند، ولی حرف های شما را به خوبی درک می کند و بنابراین، اطمینان دادن به او بی فایده نیست. همچنین فراموش نکنید که او به علائم عاطفی شما توجه دارد، بنابراین اگر در هنگام جدایی دچار نگرانی و ترس شوید او نیز ممکن است نگران و وحشت زده شود. بنابراین، بهترین راه این است که برای فرزندتان مراقبی پیدا کنید که با او راحت باشد، و قبل از آنکه فرزند خود را پیش او بگذارید آن قدر صبر کنید که هم خود و هم فرزندتان با او آشنا شوید. این کار باعث می شود که هم شما و هم فرزندتان بیشتر احساس آرامش کنید. و بالاخره آنکه شما می توانید در خانه ی خود شرایطی را فراهم کنید تا نوزادتان جدایی از شما را تمرین کند. برای مثال، اگر نوزادتان چهار دست و پا به اتاق دیگری رفت او را برای مدتی به حال خود رها کنید و سراغش نروید. اگر با همدیگر در یک اتاق هستید و شما می خواهید به اتاق دیگری بروید، به او بگویید که دارید به اتاق دیگر می روید ولی زود بر می گردید. بدین ترتیب، کودک به تدریج می فهمد که اگر والدین او را ترک کنند، هیچ اتفاق وحشتناکی نمی افتد و وقتی والدین می گویند بر می گردند، حتماً بر خواهند گشت.

به یاد داشته باشید که وقتی فرزندتان می بیند که شما احساسات و افکارش را درک می کنید، بیشتر احساس امنیت می کند و  ارتباط عاطفی اش با شما تقویت می شود. او این مسئله را وقتی که از او مراقبت یا با او بازی می کنید، در می یابد. ابداع بازی هایی که تقلید و ابراز احساسات را ترغیب می کنند نیز در این زمینه به کودکان کمک می کنند. وقتی دخترم، موریا، در این سن و سال بود، یکی از بازی هایی که من ابداع کرده بودم و با او بازی می کردم، بازی « آدمک ها» بود. من هر شت به کمک خودکار روی هر یک از انگشتان دستم چهره ی متفاوتی می کشیدم. روی انگشت شستم چهره ی یک آدم عصبانی، روی انگشت اشاره چهره ی یک آدم غمگین، روی انگشت میانی چهره ی آدمی که ترسیده، روی انگشت حلقه چهره ی آدمی هیجان زده، و روی انگشت کوچک چهره ی آدمی شاد را می کشیدم. بعد موریا را روی زانوهایم می نشاندم و شروع به صحبت با «آدمک ها» می کردیم و از آنها راجع به اینکه روز را چگونه گذرانده اند سؤال می کردیم. برای مثال، انگشت شستم می گفت: « اوه، من روز بدی داشتم. آن قدر عصبانی بودم که می خواستم یکی را بزنم.» و انگشت اشاره می گفت: «اوه، من هم روز بدی داشتم ولی غمگین بودم و می خواستم گریه کنم.» بعد انگشت هایم را به طرف موریا می گرفتم و می گفتم: « شما روز را چطور گذراندی؟» او برای لحظاتی فکر می کرد و سپس انگشتی را که بیشتر به احساس او در آن روز شبیه بود می گرفت. این بازی به من فرصت می داد که او را در نامگذاری احساسش یاری کنم. «اوه، پس تو امروز غمگین بودی.» بعدها که بیشتر زبان باز کرد می توانست علت ناراحتی اش را هم بگوید. مثلاً می گفت:

« دلم برای مامان تنگ شده بود.» بعد من اضافه می کردم: « آهان، تو امروز غمگین بودی چون دلت برای مامان که سر کار رفته بود تنگ شده بود.» و بدین ترتیب با او همدلی می کردم و می گفتم: « می فهمم چه احساسی داری. بعضی اوقات وقتی که مامان به سر کار می رود من هم غمگین می شوم چون دلم برایش تنگ می شود.»

برگرفته شده از کتاب: پرورش هوش هیجانی در کودکان 

نویسنده: دکتر جان گاتمن 

ترجمه: حمید رضا بلوچ

لطفا جهت دریافت خدمات روان شناسی و مشاوره با شماره های ۰۹۰۱۰۱۳۴۶۸۴ و ۰۲۱۸۶۰۱۵۵۹۱ تماس حاصل فرمایید.