راهکارهای بازگشت به زندگی از سوگ از دست دادن عزیزان

ممکن است درنگاه اول تصور اینکه بعد از مرگِ یکی از عزیزانتان به زندگی عادی بازگردید، غیرممکن به نظرآید و شاید احساس ناامیدی شدیدی را تجربه کنید. هرچند به محض اینکه شروع به رسیدگی به احساساتتان کرده و به دنبال کمک باشید، خواهید دید که چقدر اوضاع آرام‌تر شده و بازگشت آسان تری خواهید داشت. درحالی که نمی‌توانید عزیزی را که از دست داده‌اید بازگردانید و یا برای همیشه او را فراموش کنید، این را به یاد داشته باشید که با انجام کارهایی می‌توانید با درد خود کنار آمده و به زندگی ادامه داده و آن را دوباره پرمعنی و ارزشمند ببینید.

کنار آمدن با احساسات

  1. خود را رها کنید.

شاید فکرکنید که اگر احساساتتان را سرکوب کنید و یا تظاهر کنید که وجود ندارند، می‌توانید خیلی سریع به زندگی عادی خود بازگردید. هرچند ممکن است این کار از نظر سطحی درست باشد، اما اگر تمام احساساتتان را در درون خود مخفی کنید، نمی‌توانید به راحتی به جلو پیش روید. به جای اینکار، آرام باشید، زمانی را برای خود درنظر بگیرید و به خود اجازه دهید که گریه کنید، عصبانی شوید، احساساتی شده و در کل سعی کنید به احساساتتان نزدیک‌تر شوید.

  • اختصاص دادن زمانی فقط برای گریه کردن نیز می‌تواند به بازگشت شما به زندگی عادی کمک کند. هرچند معمولاً کسی گریه کردن را دوست ندارد، اما این را بدانید که اینکار به سلامت ذهن و بروز دادن احساساتتان کمک زیادی می‌کند.
  • برای بسیاری از افراد، گریه کردن نیازی اساسی و طبیعی است. آنها حس می‌کنند که پس از یک سری اتفاقات دردناک، گریه کردن آنها را برای مقابله با مشکلات روزمره زندگی (کار، مدرسه و …) آماده‌تر کرده و با کمک به تخلیه احساسات، باعث می‌شود که به مشکلاتشان منطقی‌تر نگاه کنند.
  • همچنین این را باید مدنظر داشت که بعد از مرگ یک عزیز «همه گریه نمی‌کنند». اگر گریه نمی‌کنید، این به آن معنی نیست که شما برای فردی که فوت کرده اهمیتی قائل نیستید؛ این موضوع فقط بیانگر این است که شما به صورت دیگری با مسئله برخورد می‌کنید.
  • برای گریه نکردن احساس گناه نکنید و خود را نیز مجبور به انجام کاری که دوست و یا آمادگی‌اش را ندارید، نکنید.
  • می‌توانید احساساتتان را هنگامی که تنها هستید بروز دهید،رو یا راجع به مسئله پیش آمده با دوست عزیز دیگری صحبت کنید. این شما هستید که تصمیم می‌گیرید چه چیزی حال شما را بهتر می‌کند.
  • در زمان سختی و ناراحتی، نوشتن خاطرات نیز می‌تواند تمرکز و کنترل‌تان را افزایش دهد.
  1. به خود اجازه و زمان غمگین بودن بدهید.

پس از اینکه احساسات خود را بروز دادید، مهم است که قبول کنید که؛ «بله شما غمگین هستید». برطرف شدن غم زمانبر است و این احتمال وجود دارد که چیزهایی که قبلاً خوشحالتان می‌کردند، حال بی‌اثر باشند. احتمالاً ترجیح می‌دهید به جای بیرون رفتن با دوستانتان درخانه بمانید، و یا برنامه تلویزیونی مورد علاقه‌تان نمی‌تواند حتی لبخندی روی صورتتان بیاورد. قبول کنید که درحال گذراندن دوره دردناکی هستید و سعی کنید آرام پیش بروید اما این را بدانید که حالتان بهتر خواهد شد.

  • اگر احساس می‌کنید لازم است، زمانی را از کار و یا مدرسه کناره‌گیری کنید تا با وضعیت ایجاد شده کنار بیاید. اینکار کمک شایانی به وضعیت ذهنتان کرده و باعث خواهد شد که برای مدتی کوتاه از شر روزمرگی‌ها خلاص شده و بر مشکل اصلی خود تمرکز کنید.
  • خود را به فعالیت اجتماعی مجبور نکنید. به احتمال زیاد دلتان نخواهد که با دوستانتان به مهمانی و یا گردش بروید. هرچند که نباید خود را قرنطینه کنید، همچنین نباید با خنده مصنوعی خود را مجبور به بیرون رفتن کنید، در حالی که قلباً دلتان می‌خواست در خانه استراحت کنید.
  1. به دنبال حمایت باشید.

هرچند گذراندن زمانی در تنهایی می‌تواند در هضم اتفاق رخ داده به شما کمک کند، درست نیست که برای همیشه در این وضعیت بمانید. اگر قصد دارید با غم از دست دادن عزیزی کنار بیایید، بهتر است «شانه‌ای برای گریه کردن» سراغ داشته باشید؛ با دوستان، اعضای خانواده و یا حتی افرادی که در فضای مجازی می‌شناسید صحبت کنید و به آنها بگویید که چه چیزی رخ داده و شما را اذیت می‌کند و در این شرایط به کمک آنها احتیاج دارید.

  • از این احساس که «با همیشه غمگین بودن حوصله دوستانتان سر می‌رود» دوری کنید؛ آنها به شما اهمیت می‌دهند و این را بدانید که این احساس شماست و شما نقشی در ایجاد آن ندارید. اگر حس می‌کنید که نباید دوستانتان در این زمان کنارتان باشند، پس چرا با آنها دوست هستید؟
  • البته نیازی ندارید که خانواده و دوستانتان همیشه و هفت روز هفته در کنارتان باشند، حتی برعکس دوست دارید که بیشتر زمانتان را به تنهایی بگذرانید. هرچند باید به آنها بگویید که حضور آنها در هنگام نیاز برایتان بسیار باارزش است.
  1. به زور خودتان را «قوی» نشان ندهید.

بعضی افراد کسانی که درحال مقابله با غم و اندوه هستند را به عنوان افرادی قوی و شایسته‌ی تحسین می‌دانند که دیگران را با  خونسری و آرامششان تحت تأثیر قرار می‌دهند. بله درست است که بعضی از افراد اینگونه رفتار می‌کنند اما اگر دقت کنید متوجه خواهید شد که معمولاً این رفتار را بیشتر در تلویزیون و سینما دیده‌اید. خود را مجبور نکنید که طوری رفتار کنید که «انگار همه چیز درست است» و شما مشکلی با مسئله پیش آمده ندارید.

هرچند نیازی نیست که در میان مردم شروع به گریستن کنید، این حس را نیز نباید به اطرافیان القا کنید که شما بسیار قوی، صبور و شکست‌ناپذیر هستید.

  • به یاد داشته باشید که اعضای خانواده‌تان به شما اهمیت می‌دهند، آنها از شما توقع دارند که با آنها صادق بوده و راحت باشید. سعی نکنید با بازی کردن نقش یک فرد قوی، آنها را گول بزنید.
  • کنار آمدن با غم و احساس «از دست دادن» می‌تواند بسیار سخت و دردناک باشد، نیازی نیست که زندگی‌تان را با تظاهر به خوب بودن همه چیز، پیچیده‌تر کنید.
  1. خود را پایبند به یک زمانبندی نکنید.

شاید حس کنید که بعد از دوهفته باید به روال عادی زندگی خود بازگردید، چراکه دوستتان نیز که مشکلی مشابه با شما داشت در همین مدت خالش خوب شد؛ باید هرگونه «تفکر زمانبندی» را از سرخود بیرون کنید. خود را مجبور نکنید که تا زمان مشخصی باید حالتان خوب شود، چراکه اینکار تنها باعث سرخوردگی نسبت به ادامه مسیر و ناامیدی از خودتان می‌شود.

  • خود را با دیگران مقایسه نکنید. ممکن است دوستتان پس از گذشت مدت نسبتاً کوتاهی از درگذشت عزیزش حالش خوب شود، اما شما نمی‌دانید که او چه سختی را گذرانده و یا چه راه‌ حلهایی را به کار بسته است.

 

به دنبال حمایت

  1. با دوستان و عزیزانتان زمان بیشتری را بگذرانید.

زمانی که احساس نیاز کردید، دوستان و اعضای خانواده می‌توانند حمایتی که لازم دارید را برایتان فراهم کنند. چه درکنار خانواده‌تان در حال تماشای فیلمی باشید وچه با دوستتان راجع به احساس غمی که دارید صحبت کنید، برقراری ارتباط مؤثر با عزیزانتان می‌تواند به بازگشت شما به مسیر عادی زندگی کمک کند.

نمی‌توانید برای همیشه در ذهنتان پنهان شوید، درغیراینصورت دیگر نخواهید توانست از روابطتان لذت ببرید.

  • اگر عضو خانواده‌ای را از دست داده‌اید، گذراندن وقت با سایر اعضای خانواده و یادآوری خاطرات خوب گذشته با او می‌تواند احساس تنهایی شما را کاهش دهد. به یاد داشته باشید که نیازی نیست از صحبت راجع به عزیز از دست رفته‌تان دوری کنید.
  • زمانی که با دوستانتان وقت می‌گذرانید، رفتن به کافه و یا مهمانی‌های شلوغ الزامی نیست؛ خوردن قهوه، پیاده ‌روی و یا دیدن فیلمی با نشاط دردکنار دوست نزدیکتان می‌تواند حالتان را بهتر کند.
  1. عضویت در یک گروه حمایتی را درنظرداشته باشید.

شرکت کردن در جلساتی که در آن افراد با تجربیات مشابه شما شرکت می‌کنند، حس تنهایی‌تان را کمتر کرده و به پیداکردن راههای متفاوت کنارآمدن با مشکلتان نیز کمک می‌کند. همچنین می‌تواند سبب ایجاد روابط جدید و درنتیجه کمتر شدن احساس تنهایی شود. درواقع این عضویت باعث می‌شود که هرچندوقت یکبار جایی برای رفتن داشته باشید و درنتیجه به بازگشت به روند اولیه و سالم زندگی کمک می‌کند و این احساس را به دنبال دارد که «تیم حمایتی خوبی درکنارم دارم».

  • به خود بگویید که «حداقل امتحانش می‎کنم». قبل از اینکه در جلسه حاضر نشده‌اید افراد و ماهیت جلسه را قضاوت نکنید. شاید از گفتن داستان مشکلاتتان برای کسانی که مسئله‌ای مشابه مسئله شما دارند احساس بهتری داشته باشید.
  1. با خدا ارتباط بگیرید.

می‌توانید با شرکت در مراسم‌های مذهبی و یا صرفاً نمازخواندن و راز و نیاز با خدا، به آرامش برسید.

  • رفتن به مراسم، جلسه و یا هرگونه گردهمایی منظم مذهبی می‌تواند برای ادامه ادن به مسیر زندگی و بازگشت به آن کمک شایانی کند.
  • معمولاً گردهمایی‌های مذهبی با برنامه‌های داوطلبانه و خیرخواهانه همراه است که در صورت شرکت در آنها، زمانتان را در راهی سازنده و مفیدتری گذرانده‌اید.
  1. مراجعه به روانشناس را درنظر داشته باشید.

هرچند همه افراد نیاز به درمان روانی ندارند، اما نباید لزوماً آن را از لیست خود خارج کنید. اگر احساس کردید که به تنهایی و یا حتی درکنار دوستان و خانواده‌تان نمی‌توانید با نبود عزیزتان کنار بیایید، شاید بهترین کار مراجعه به یک متخصص است که بتواند راجع به احساساتتان با شما صحبت کرده و آنها را برای شما روشن ساخته و راه حلی برای مشکلتان ارائه کند.

فکرنکنید که با مراجعه به مشاور و یا روانشناس، ضعف را قبول کرده‌اید. درواقع برعکس، این قدرت شما را نشان می‌دهد که به دنبال کمک بیشتر برای بهبود حالتان هستید و به خود اهمیت می‌دهید.

  1. داشتن حیوان خانگی نیز می‌تواند کمکتان کند.

شاید فکرکنید که نگهداری از گربه و یا سگ در زمانی که احساس غم و ناراحتی می‌کنید کار احمقانه‌ای باشد، اما جالب است بدانید که اینکار به بهبود حال و هوای شما کمک خواهد کرد. وجود حیوان خانگی باعث می‌شود برای درد و دل کردن کسی را داشته باشید که او هم نیازمند توجه و مراقب شماست و وجود این رابطه دوطرفه باعث ایجاد انگیزه در شما می‌شود. مسلماً یک بچه گربه نمی‌تواند جای پدر و یا مادر از دست رفته شما را پر کند، اما می‌تواند انگیزه‌ای برای ادامه دادن باشد.

در گروههای حامی حیوانات به دنبال حیوان مدنظرتان باشید؛ آوردن و مراقبت از موجودی که واقعاً نیازمند عشق و توجه شماست، خود تأثیر مثبت مضاعفی دارد.

  1. از اطرافیان تأثیرمنفی نگیرید.

متأسفانه همه نمی‌توانند حال شما را خوب کنند و هستند کسانی که سهواً حال شما را بدتر می‌کنند. ممکن است افراد چیزهایی بگویند که منظوری نداشته و فکر کنند گفتن اینگونه حرف‌ها حال شما را بهتر خواهد کرد؛ درحالی که درنهایت باعث شوند که احساس بدتری داشته باشید. سعی کنید به آنها بگویید که چه چیزی می‌تواند حال شما را بهتر کند و حتی حمایت آنها را در مسیری که باب میل شماست هدایت کنید و یا اگر رفتارشان خیلی شما را اذیت می‌کند، سعی کنید زمان کمتری را با آنها بگذرانید.

  • ممکن است دیگران، از دست دادن عزیزترین کس شما را با از دست دادن فامیلی دور مقایسه کنند و بگویند که برای آنها فقط چندروز طول کشید که به زندگی عادی بازگردند و یا اینکه بگویند «اون الآن جای بهتریه!». اطرافیان شما قصد ناراحت کردن و آسیب زدن به شما را ندارند، و درواقع می‌خواهند که شما حس بهتری داشته باشید؛ هرچند که شاید در ابراز این حس ناتوان باشند.
  • به یاد داشته باشید، اگر تمام انرژی و توانتان را برای عصبانی شدن از دست افرادی بگذارید که نمی‌دانند چطور کمک کنند، احتمالاً دارید تمام انرژی و احساسات منفی‌تان را به سمت غلطی سوق می‌دهید. دلخور و عصبانی بودن شما کاملاً طبیعی است، اما دقت کنید که این احساس را به افراد اشتباهی نشان ندهید.
  1. به زور لبخند نزنید.

همانطور که کم کم به معاشرت با اطرافیان و «بازگشت» به زندگی عادی می‌پردازید، خودرا مجبور نکنید درحالی که از درون ناراحت هستید، با دیگران خوش برخورد و خیلی دوستانه رفتار کنید. هرچند که نباید تمام شدت نارحتی و غم خود را به اطرافیان نشان دهید، غم و وجود آن را نیز نباید پنهان کنید.

  • بازی کردن نقش یک آدم خوشحال، در حالی که احساس غم شدیدی دارید، می‌تواند انرژی زیادی را از شما بگیرد. از دست دادن این مقدار انرژی می‌تواند باعث بدتر شدن حال روحی و روانی شما شود.

 

ادامه مسیر

  1. از تصمیم‌گیری‌های بزرگ اجتناب کنید.

ممکن است مرگ عزیزتان باعث شود فکرکنید که باید از کارتان استعفا بدهید، خانه‌تان را بفروشید و یا خیلی زود نقل مکان کنید؛ اما باید قبل از اتخاذ چنین تصمیم‌های بزرگی خیلی خوب فکرکنید. مسلماً دلتان نمیخواهد که تصمیمی بگیرید بعداً علاوه‌بر دست و پنجه نرم کردن با غم و اندوه‌تان، با احساس پشیمانی از آن تصمیم نیز درگیر شوید. می‌توانید به جای تصمیم‌گیری سریع، چندماه به خود مهلت دهید تا با ذهن خالی به آن فکر و با دوستان خود مشورت کرده و مطمئن شوید که بهترین تصمیم را اتخاذ کرده‌اید.

  • ممکن است فکرکنید که تصمیم‌گیری سریع باعث می‌شود که از شر مسائل مزاحم خلاص شده و بتوانید بر موضوع از دست دادن عزیزتان تمرکز کنید، اما احتمال اینکه در این شرایط تصمیم اشتباهی بگیرید بیشتر بوده و احتمالاً این تصمیم باعث بروز مشکلات بیشتری خواهد شد.
  1. به مراقبت بیشتر از خود ادامه دهید.

هرچند ممکن است داشتن خواب کافی (۸ ساعت) و یا خوردن سبزیجات و میوه‌جات کافی آخرین چیزی باشد که به آن فکر کنید، اما اگر می‌خواهید به روند طبیعی زندگی بازگردید باید به خوبی از خودتان مراقبت کنید. حفظ سلامت می‌تواند باعث ایجاد احساس قدرت (چه از لحاظ ذهنی و چه بدنی) شده و شما را برای مقابله با مشکلاتی که زندگی بر سر راهتان می‌گذارد آماده‌تر کند.

برای حفظ سلامتتان می‌توانید موارد زیر را درنظر بگیرید:

  • هر روز حداقل ۷ تا ۸ ساعت بخوابید و سعی کنید هر شب سرساعت مشخصی خوابیده و صبح نیز ساعت مشخصی بیدار شوید.
  • هرروز سه وعده غذایی سالم شامل پروتئین‌ها، میوه و سبزیجات و کربوهیدرات سالم بخورید.
  • به بهداشت خود اهمیت دهید. سعی کنید هرروز دوش بگیرید تا درتمام روز احساس شادابی و سرحالی کنید.
  • اگر می‌توانید هرروز حداقل نیم ساعت ورزش کنید. حتی پیاده رفتن مسیری که هرروز با ماشین می‌روید نیز می‌تواند سطح آدرنالین بدن‌تان را تنظیم کرده و درنتیجه از نظر فیزیکی و روحی احساس سلامت کنید.
  1. کم کم فعالیت‌های اجتماعی را از سربگیرید.

همانطور که حس می‌کنید بهتر شده‌اید، کم کم از «منطقه امن» خود بیرون آمده و با دیگران ارتباط بگیرید. به جای آنکه با دوستتان به تماشای تلویزیون بنشینید، با چندنفر از دوستانتان به رستوران و یا یک مهمانی کوچک بروید. هرچند نیاز نیست که قبل از اینکه آماده باشید، خودتان را مجبور به بیرون رفتن کنید، اما به محض اینکه احساس کردید که «حال بیرون رفتن را دارید» بهتر است که اینکار را انجام دهید.

  • نیازی نیست که تقویم‌تان را پر از اتفاقات و قرارهای مختلف کنید. درواقع، کم کم اضافه کردن و فعال شدن است که اهمیت دارد. شلوغ کردن سرتان کمکی به بهتر شدن حالتان و بازگشت به روند عادی زندگی کمکی نمی‌کند، حتی ممکن است این روند کندتر کند.
  1. علایق و تفریحاتتان را دنبال کنید (و یا از سربگیرید!).

وقتی حس کردید که نیروی گذشته‌تان را بدست آورده‌اید، می‌توانید به انجام کارهایی که علاقه داشتید و حالتان را خوب می‌کرد بپردازید. شاید ابتدا حوصله انجام کارهایی مانند نقاشی آبرنگ، یوگا و یا گیتار زدن را نداشته باشید، اما کم کم دلتان برای انجام اینکارها تنگ شده و به سمتشان خواهید رفت.

هر هفته حداقل چند ساعت را برای انجام کارهایی که دوستشان دارید اختصاص داده و به خود اجازه دهید که در آنها غرق شوید.

اگرچه نمی‌توانید برای همیشه تمرکز ذهنتان را از غمتان دور کنید، وقف خودتان در انجام کاری که به آن علاقه دارید نسبت به فعالیتی مثل تماشای تلویزون، که ذهنتان را درگیر نمی‌کند، می‌تواند سرعت بهبود و «بازگشت» شما را افزایش دهد. البته انجام هرکدام از این کارها جای خودش را دارد و اگر حوصله انجام هرکدام را ندارید، به خود فرصت داده و سخت نگیرید.

اگر حس می‌کنید که چیزی ندارید که به آن خیلی اهمیت دهید، می‌توانید به دنبال پیدا کردن فعالیتی جدید باشید که خود را وقف آن کنید.

  1. یاد خاطرات خوشی که داشتید را گرامی بدارید.

اینکه قصد دارید به روال عادی زندگی خود بازگردید، یه این معنی نیست که عزیزی که از دست دادید را برای همیشه فراموش کنید. شما همچنان می‌توانید راجع به خاطراتی که با او داشتید با دوستان و آشنایان صحبت کنید، برسر مزارش بروید، به عکس‌های و چیزهایی که شما را با یاد او می‌اندازند نگاه کنید و یا به قدم زدن و فکرکردن به او بپردازید. اینکارها به شما در کنارآمدن با نبود آن فرد کمک کرده و همچنین یاد او را در ذهنتان زنده نگه می‌دارد.

اگر درحال حاضر فکرکردن به او برایتان سخت است، بهتر است تا زمانی که بهتر نشدید اینکار را انجام ندهید.

  1. لذت زندگی را دوباره بچشید.

این قدم شاید سخت‌ترین قدم باشد، اما مطمئن باشید که از پس آن برمی‌آیید. اینکار به معنی این نیست که برای حس دوباره خوشحالی و خوشبختی، به دنبال «سرپوش» باشید و یا عزیزتان را کاملاً فراموش کنید. درواقع، به محض اینکه در راه درمان قرار گرفتید می‌توانید ازهرچیزی لذت ببرید؛ از یک غروب زیبا گرفته تا شبی طولانی که با دوست خود گذرانده‌اید. ممکن است درحال حاضر احساس کنید که اینکار غیرممکن است، اما مطمئن باشید که پس از مدتی می‌توانید اینکارها را انجام دهید.

اگر به چیزهای کوچک اهمیت دهید (از نوازش یک نوزاد تا خوردن غذای خوشمزه خانگی)، نه تنها دوباره به روند عادی زندگی خود باز می‌گردید؛ بلکه آن را به بهترین شکل ممکن تبدیل کرده‌اید.

صبور باشید و به خودتان زمان بدهید. ممکن است درابتدا و برای مدت نسبتاً طولانی مسائل کسل کننده، تاریک و ناامیدکننده به نظر آیند. اما تا زمانی که شما سعی بر بهتر شدن حالتان و مراقبت از خود دارید، می‌توانید دوباره  شادی را تجربه کنید.

 

مترجم: امیررضا اشرفی

64 thoughts on

  • توحید شالچیان

    سلام پدرم را ۴ ساله و مادرم را حدود ۲ ماهه از دست دادم. دانشجوی زبان و ادبیات فارسب مقطع دکتری هستم ۲۷ ساله. عقاید مذهبی هم دارم و شعر هم در این زمینه گاهی به قلمم جاری میشه. حدود ۱۰ سال پدر و مادر مریضم را تر و خشک کردم الحمدلله. ۴ برادر دارم. همه ازدواج کرده اند و من تنها ماندم. وضع مادی بگی نگی الحمدلله بدک نیس میچرخه خدا رو شکر. ورزش میکنم بدنسازی هر روز. هیئتی هم هستم. با تمام این تفاسیر احساس افسردگی و ترس شدید از دنیای پس از مرگ دارم… به خانه برادرانمم میرم اغلب به صرف شام. خودم هم آشپزیم تعریف از خود نباشه خوبه… به نظرتون برای من چی خوبه تا ازین وضع تری و افسردگی در بیام؟

    Reply
    • مرکز احیا

      سلام دوست عزیز
      میتوانید از یک روان شناس برای مشاوره کمک بگیرید
      در مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره احیا متخصصانی حضور دارند که به صورت رایگان تلفنی یا حضوری میتوانند به شما کمک کنند
      ۸۸۳۵۷۳۱۱
      ۸۸۳۵۸۱۱۵

      Reply
      • 🌻

        سلام
        پدربزرگم رو چند ماه پیش از دست دادم و تا قبل از اون تجربه فوت یک فرد نزدیک رو نداشتم…
        باهم رابطه ی چندان نزدیکی نداشتیم اما پدرم که خیلی وابسته بود حالا نمیتونه با این قضیه کنار بیاد و روز به روز داره ضعیف تر میشه-چه روحی و چه جسمی- واقعا دیدن پدرم در این شرایط دردناکه و گاهی فکر میکنم شاید زندگی ما از همون روز اول اینقدر ملال آور و پر از غصه بود(درحالیکه ما در کنار هم لحظات خوش کم نداشتیم اما مدام فکر میکنم از روز ازل اوضاع همینقدر قمر در عقرب بوده)… پدر من آدم درونگراییه و میخواد همیشه قوی جلوه کنه و توی خودش میریزه
        الان هم که مصادف شده با کرونا و قرنطینه و خونه نشینی همه چی داره دامن میزنه به احساسات بد میون اعضای خانوادمون و مادر من هم بشدت احساس ناراحتی میکنه جوری که چندباری با پدرم جر و بحث داشتن و من هربار سعی میکنم جلوی این اتفاقاتو بگیرم و به خونه آرامش بدم انگار کمتر به نتیجه میرسم
        واقعا نمیدونم چرا اینا رو اینجا نوشتم شاید فقط میخواستم این حرفا رو به یکی گفته باشم……..

        Reply
        • 🌺

          سلام پیامتون رو خوندم وضعیت شبیه به شما بود لطفا میشه بگین بعد از مدتی اوضاع روحی پدرتون چطور شد

          Reply
  • ماه خانوم

    من خرگوشم رو بطور دردناکی دیروز از دست دادم و وقتی به مطلب سرگرمی با حیوان خانگی رسیدم بیشتر ناراحت شدم …. 😢

    Reply
    • Qazal

      پدر پزرگم و تازه از دست دادم..از بعد اون یهو نسبت ب همچی بی تفاوت شدم .. هیچ وقت اینجوری نبودم..خسته شدم از این وضعم میترسم ادامه پیدا کنه

      Reply
    • شیما

      من هم دیروز گربم رو از دست دادم .کشته بودنش و جسم بیجونش رو پیدا کردم .به مطلب حیوانات رسیدم به حال خودم زار زدم .بمیرم الهی

      Reply
  • Zohreh

    سلام من مادرم نزدیک یکسال بخاطر سرطان از دست دادم جمع نمیتونم تحمل کنم از آدمها عصبانی هستم ظاهرا دارم فعالیت معمولی انجام میدم اما خیلی نا امیدم

    Reply
    • Narges

      منم تک فرزند هستم و وابستگی شدیدی به مادرم داشتم.روزا و شبای خیلی بدی رو میگذرونم.خیلی دلم هواشو میکنه.فقط با دارو کمی آروم میشم.داروهای آرامبخش و ضد اضطراب و ضد افسردگی

      Reply
    • جواد

      سلام منم مادرمو چند هفته ست از دست دادم به دلیل سرطان رحم

      Reply
  • کیمیا

    سلام من چهارم فروردین دخترم از دست دادم خودم ۴۵ سالم اس و دخترم ۲۰ سال و یک ماهش بود خیلی درد بدیه نمیشه گفت درد غم فراق همه چیزش متفاوته من پدر و مادر و همسر و برادرمم رو از دست دادم ولی این غصه خیلی متفاوته
    ولی وقتی فکر میکنم مثل من زیادن مادرایی که حتی چند جوون از دست دادن وقتی فکر میکنم اون قطعا جای بهتری هست و داره زندگی میکنه شاداب تر و زنده تر وقتی فکر میکنم منم قرار نیست اینجا بمونم و هیچ کس قرار نیست بمونه حتی دخترمم رفته جایی که باید میرفته حالا زمانی دیر تر اگه میرفت بچه هاش و نوه هاش غصه دار میشدن اینکه تصمیم و خواست خدا بوده خدایی که آگاه مطلقه
    با این حرفا کمی گاهی خودم خودم رو آروم میکنم

    Reply
    • زهرا

      سلام میشه. با شماره من تماس بگیرید
      همسرمو از دست دادم و نیاززبه کمک دارم
      ۰۹۱۹۵۵۶۰۹۶۵

      Reply
    • فاطمه

      منم پسر ۵سالم و شوهرمو براثر تصادف از دست دادم روزهای خیلی بدی رو دارم میگذرونم
      من تو اون تصادف زنده موندم و این به شدت منو آزار میده که ای کاش من بجای بچم میمردم آرزوهای زیادی براش داشتم با رفتنش آرزوهای منن زیر خاک برد

      Reply
  • فاطمه

    سلام ۳۳ سالمه تازه پدرمو ازدست دادم پدرم سرحال بود یه دفه مریض شد وفوت شد داغونم ناراحتم هیچ کاری نتونستم براش انجام بدم تو وضعیت کرونا همه جا بسته بود همه راهها بسته بودن دکترای متخصص خیییلی کم بودن سیروز کبدی گرفته بود یه دفه کلیه هاش رواز کار انداخت وایست قبی کرد ما ۷ تا خواهریم ویه برادر همه داغونیم هیچکدوم نتونستیم به روال عادی زندگیمون برگردیم آخه اون خیلی خوب بود ومهربون چه کنم ؟هیچ چیزی دیگه خوشحالم نمیکنه حتی نسبت به شوهرم بچم هم بی انگیزه شدم میگم زندگی چه ارزشی داره

    Reply
    • مرضیه

      من یک ساله مادرم رو از دست دادم و هنوز غصه دارش هستم . گذشت زمان بیشتر دلمو تنگ میکنه و داغم رو تازه تر . رابطه خیلی خوبی با مادرم داشتم اون خیلی خوب و مهربون بود و من بدون اون زندگی رو بی معنی میدونم . پدرم هم چند سال قبل فوت شده و من الان واقعا احساس تنهایی میکنم. دنبار گروههایی هستم که جمع میشن و به هم کمک میکنن که درد و رنجسون کمتر بشه اگه میشناسید بهم معرفی کنید لطفا.

      Reply
    • سعید

      آی منم تازه ۱۰ روزه پدرمو از دست دادم هیچ مریضی ای نداشت یدفه قلب نازنینش وایساد

      Reply
      • هادی

        سلام
        منم مادر و پدرمو تو فاصله ۵روز از دست دادم خیلی دردناک برام الان با گذشت ۲۰روز هنوز غرق در خاطراتم و هر روز سر مزار اونها میرم چون بیش از ۱۶ سال به مراقب از اونها پرداختم تمام روزها با داشتن خانواده بخشی از روز در کنار اونها بودم و بمدت ۱۰ سال بخاطر کهولت سن از اونها نگهداری میکردم نمی‌دونم که چطور دعای همیشگی اونها که میگفتند فاصله بین مرگشون حداکثر ۷ روز باشه محقق شد و به عالم باقی رفتن
        الان من فقط در هر لحظه اونها رو میبینم

        Reply
    • ساناز

      وای خدا منم دقیقا سوم مرداد امسال پدرم رو به همین دلیل از دست دادم. اول سیروز کبدی و بعدش از کار افتادن کلیه ها. چه روزای دردناکی توی آی سی یو میرفتم و ذره ذره آب شدن پدرم رو میدیدم. دیگه این اواخر به دلیل تجمع سم توی بدنش هذیان گویی هم داشت . فکر کن پدری با اون ابهت یهو هذیون گویی کنه

      Reply
  • محمد

    سلام من دقیقا یک سال هستش پدرم را از دست دادم این یک سال فقط سعی کردم عکساشو نبینم حتی وقتی حرفی ازش به میان میاد موضوع رو عوض کنم ولی روزی نیست بش فکر نکنم و حتی روزی چند بار یادم میفته انگار تا حالا جدی نگرفتم و تازه دارم به عمق فاجعه پی میبرم که اره بابام فوت کرده . دو ماهیه دلشوره و اضطراب و گیجی و سوت در گوشام داره شدید اذیتم میکنه . چیکار کنم

    Reply
    • Narges

      جلوی عزاداری و گریه کردنت رو نباید بگیری

      Reply
  • پری

    سلام
    پسری دارم که ۲۷ ماه پیش نامزدش فوت کرد، الان بعد از گذشت این مدت، انگیزه و امیدواری قبلی رو نداره. پیش روانشناس هم بردم ولی تاثیری نداشت. تصمیم گرفته تا آخر همر ازدواج نکنه. برای بازگشت انگیزه و امید به زندگیش چکاری می تونم بکنم؟

    Reply
  • ی بنده خدا

    سلام مطالبتان خیلی خوب بود ولی یکی از اشنا های من مادرش رو از دست داده و من چطوری میتونم حال اون رو بهتر کنم اگه درباره این هم راه کار بدید ممنون میشم

    Reply
  • مریم

    مادرم رو طه هفتس به طور خیلی ناگهانی از دست دادم نمیتونم باور کنم دیگ نیس حس میکنم دارم دیوانه میشم. خودم رو سرگرم کار میکنم اما بازم احساس بی قراری دارم.

    Reply
    • رضا

      چی بگم اینجا همه هم دردیم کسی نمیتونه به کسی کمک کنه فقط باید به خدا توکل کرد

      Reply
  • یاسمن

    سلام.
    فاطمه جان من هم پدرم رو چهل روزه به خاطر کرونا از دست دادم. توی ۲ هفته کل این روند اتفاق افتاد و خیلی ناگهانی بود. فعالیت های روزمره برام خیلی سخت شده و به شدت غمگینم.
    اگه از دوستان کسی گروهی رو میشناسه که افرادیکه عزیز از دست دادن توی اون جمع بشن به منم اطلاع بده.

    Insta: yasaman.cherikii

    Reply
    • Zahra

      درود به شرفت کاش انسان مثل شما زیاد بشه

      Reply
  • لیلا

    انسان ظالم و نادان است! ولی من هیچ بچه گربه ای رو از والدین‌ش جدا نمیکنم تا خودم غم از دست دادن والدینم رو تحمل کنم!

    Reply
  • مریم

    سلام
    شوهر پاک و مظلومم از دستم رفت روی شونه هام قلبش برای همیشه ایستاد. فقط ۳۷ سال داشت.
    الان ۳۹ روزه که چراغ خونمون خاموشه. دیگه دست نوازشش به سرم نیست😭
    امیدوار به زندگی و پر تلاش و دلسوز و دلسوز که هر چه بگم کم گفتم. مردی به معنای واقعی حتی یکبار دلم رو نشکست
    من چکار کنم با اینهمه غم
    مگر میشه ؟ اینهمه لحظه ی مانده رو بدون وجودش چه کنم
    زندگی دیگه چه ارزشی داره

    Reply
    • Ali

      کاری نمیشه کرد

      Reply
  • مریم

    تو رو خدا یکی کمکم کنه
    بیقراری ها تنهام نمیذارن
    شوهر جوان و مهربونم زیر خاک ؟؟؟ مگه امکان داره اونهمه احساس رو برده اونجا
    آخه چرا چرا چرا
    اون از تاریکی و تنهایی واهمه داشت چطور ممکنه بدون من رفته باشه به دل خاک
    خداااااا چه کردی با جان و دلم

    Reply
  • وحیده

    منم ۱۵ روزه پدر بی نظیر و مهربانم رو از دست دادم پدرم حدود ۸ ماه درگیر مشکل ریوی بود که بخاطر سالها سیگار کشیدن پیدا کرده بود و همین باعث شد پدرم روی دست خودم فوت کنه و از اون روز من وضعیت روانیم بهم ریخته البته ادم با ایمانی هستم و قبول کردم این هم یه مرحله از زندگیه که برای همه ما پیش میاد اما با تمام حقیقتی که قبولش دارم بی حوصله شدم حتی حوصله دوستانی که بهترین ساعتهای زندگیم رو باهاشون داشتم رو ندارم و دوست دارم همش بخوابم و به هیچی فکر نکنم گاهی گریه میکنم اما نسبت به روزای اول خیلی کمتره در کل منی که ادم پرجنب و جوشی بودم بسیار کم حرف شدم ولی امیدوارم بتونم اروم اروم به شرایط عادی زندگی برگردم و به خودم قول دادم از همین هفته ورزش رو دوباره شروع کنم تا روح پدرم از دیدن ناارامی من غمگین نشه.میدونم شمایی که تو این سایت اومدین حتما عزیزی رو از دست دادین من واقعا درک میکنم که هرکسی ممکنه چطور به پوچی برسه اما به خدا نزدیکتر بشیم به فقرا کمک کنیم صبرمون قطعا بیشتر میشه.روح همه درگذشگان قرین رحمت حق

    Reply
  • رامین

    با خوندن بعضی ازاین گفته ها باید بگم بجز احساس تاسف نمودن وپناه بردن به خدای متعال که یاد او بلاترین ارامش را در وجود انسان ایجاد می کنه و جز احساس همدردی و شریک بودن در غم واندوه این عزیزان وارزوی صبر وبردباری از خداوند برای همه این عزیزان که بجز اینم کاری از دستم بر نمیاد باید بگویم من چند سالیه پدر بزرگام و مادر بزرگام و همچنین عمو هام و دوتا از عمه هام و خالم و شهید شدن پسرعموم وفوت شوهر عمه ها وخاله ها رو تجربه نمودم و فقدان هرکدو ازاین عزیزان خیلی ناگواره اما خدارو صدهزار مرتبه شکر میکنم که بسیاری از این عزیزان مانند پدر و مادر و برادر و همسرم در کنارم هستند اما مدتیه پدرم خیلی احساس تنهایی و خلا میکنه و نمی دونم چطوری این احساس خلا رو براش پر کنم که این مسئله منو سخت ازرده می کنه و خودمم این فکرکه خدای ناکرده یکه روزی باید ازشون جدا شم و نبینمشون بخاطر همین رعب وبیم عذابم میده که و احساس میکنم اون احساس خلا وکمبودی که پدرم الان باهاش مواجهه منم یه روزی گرفتاراین مسئله بشم ناراحتم میکنه و اون اندازه که ا ز این مسئله هراس دارم باور کنید که از مرگ نمی ترسم و رسوخ این فکر در ذهنم باعث میشه شبها درست نخوابم حالا خواهش میکنم هر کی فکر بهتری به ذهنش مرسه در میون بذاره شاید کمی ارومم کنه سپاسگزارم

    Reply
  • Farnaz

    ۸۵روز پیش برق بی رحم دختر ۱۰ ساله ام رو موقع بازی تو استخر ازم گرفت.. دنیا روی سرمون خراب شد

    Reply
  • مریم

    سلام
    مادرم دو هفته است که از دست دادم عذاب وجدان گرفتم که نکنه تو درمان مادرم کم گذاشتم و اینطوری شد یعنی مرد
    خیلی ناراحتم طوری که مدام این فکر آزارم می ده نمی دونم چیکار کنم هر چند غم و غصه فایده ای نداره ولی نمی تونم رفتنوش باورم کنم روز و شبمو گم کردم فقط می گذرن روزا وشبا

    Reply
  • فاطمه

    همسرم رو از دست دادم
    و توی ۲۳ سالگی بیوگی رو تجربه کردم
    تنها مرد وپناهم بود
    نه پدر دارم نه عمو ودایی نه پدربزرگ ونه برادر
    تنهام بامادرم
    همش میترسم از اینده
    افسردگی داشتم و یه سال بود تلاش میکردم مداوا شم بااین اتفاق حتی بدتراز قبل شدم
    فکر میکنم ناعدالتیه که اون مرده و من زنده ام
    هر غذایی میخورم هر لبخندی میزنم ازخودم متنفر میشم
    دیگه نمیخوام به هیچ مردی فکر کنم و ازدواج کنم وهیچ دوستی هم ندارم همه چیزم همسرم بود
    هیچ شغلی هم بلد نیستم
    کاش مثل هندو هایودم که همسرشون وقتی فوت میشد زنشون رو هم اتیش میزنن چون واقعا زندگی بی معناست تا چند سال باید زجر بکشم و منتظر مرگ باشم
    کاش دنیا اینقدر سخت نبود

    Reply
  • سوسن

    سلام من حدود یک ساله که دختر ۱۷ ساله خودم رو از دست دادم دخترم تموم دارایی ودلخوشی من بوده از دست دادن فرزند خیلی غم بزرگی هست وغیر قابل تحمل واین جدایی از دخترم خیلی برام سخته وغیر قابل تحمل وزجر اور ولی چه باید کرد باید بتونم تحمل کنم وبه خاطر دختر دومم که تازه کلاس ششم هست باید طاقت بیارم ودراین مدت چند بار پیش مشاور رفتم ودارم سعی میکنم به زندگی برگردم فقط به خاطر دختر کوچکم چون هنوز به وجود من نیاز داره میدونم که دختر بزرگم جای خوبی رفته وکنار فرشته ها داره زندگی میکنه وتنها نگرانی که داره وضیعت روحی منه میخواهم که اورا هم آرام کنم فقط تموم وجودم پر شده از عشق ودوست داشتن بچه هام برام دعاکنید که بتونم این درد بزرگ رو تحمل کنم

    Reply
  • باران

    سلام بچه ها من امشب بابایییمو از دست دادم بابایی هیچیش نشد از قصه مادر مریضش دق کرد توروخدا بگین چجوری میتونم با نبودش کنار بیام

    Reply
  • a sad gril

    سلام دو ماه است مادربزرک ام را از دست دادم. او مادرم بود یعنی رابطه ی خوبی با مادرم ندارم و او من را بزرگ کرده بود ۱۶ سال کنارش بود در عرض یک روز از دستش دادم و حالا توی خونه کسی درکم نمیکنه از مادرم متنفرم پدرمم سمت اونو میگیره کمکم کنید لطفا.

    Reply
  • آراس

    سلام .۱۹ سال سن دارم و پانزده روزه که پدرم رو بخاطر کرونا از دست دادم . خیلی درد سخته ایه . تو عمرم انقدر نترسیده بودم . تو عمرم انقدر نا امید نشده بودم . به حدی گریه کردم که بیناییم یکم ضعیف شده و دائم خاطرات پدرم از جلو چشام میگذره . روزای اول نفسم نمیتونستم بکشم وقتی منو بزور نشوندن سر سفره شام و کم کم خنده هاشونو دیدم از همشون متنفر شدم از همه دوستام از همه همکلاسیام حتی فامیل . اینکه میبینم کسایی مثل من هستن حالمو خوب میکنه . روح تمام رفتگان قرین رحمت الهی . امیدوارم ماهم یروز از خواب بلند شیم

    Reply
  • وانیا

    سلام
    من شنبه یکی از دوستانم را به دلیل ایست قلبی از دست دادم
    ولی دیروز متوجه شدم
    من خودم ۱۳ساله ام و دوستم هم همسن من است
    چطور دوباره زندگی کنم؟

    Reply
  • مریم

    سلام عزیزان میشه مرکزی رو معرفی کنید که کلاس های مدیتیشن برگزار کنه.یکی از دوستانم بعد از فوت مادرش خیلی حالش بده

    Reply
  • رضا

    من عموم رو از دست دادم و بیشتر از بابام دوستش داشتم واقعا بهم ریختم و بی تابم نمیدونم باید چیکار کنم عموم فقط عاشق من بود و فرزندی نداشت نمیدونم کسی جواب هم نمیده ولی برا دل خودم نوشتم

    Reply
    • ۱۲۳۴۵

      متاسفم برات .ادمی که رنج بقیه ادمارو بی ارزش میکنه ی جور دیگه سرش میاد میفهمه .بااین کامنتت کلی چیزای بد نثار خودتو غمت کردم ببینم چه حالی میشی .امیدوارم امثال تو از رو زمین محو بشن

      Reply
    • Sam

      من جوابتو میدم داداش.
      سخته
      از دست دادن عزیز سخته نسبت مهم نیست
      با سالم زندگی کردن و پیشرفتت روحشون رو خوشحال نگه دار و همیشه به یادشون باش.
      سلامت باش اقا رضا

      Reply
  • رضا

    بگوخودت راهم کنارخرگوشت چال کنند!!خاک برسرت.وقتی که همسریایکی ازنزدیکترین عزیزانت راازدست دادی،آن وقت میفهمی سوگ یعنی چی؟؟؟

    Reply
  • علی

    دکترا داری وضعیتم خوبه بدنساز هم هستی. خب بگو زن میخوام دیگه این همه صغری کبری کردن نداره.

    Reply
  • رضا

    سلام من دوساله که خانومم روا دست دادم هنوز نمیتونم بانبودنش کنار بیام کسی هست بتونه راهنماییم کنه
    درضمن دوتا بچه هم دارم یک دختر۱۴ساله یک پسر۷ساله رفتارم اونهاروهم افسرده کرده

    Reply
  • زهره

    سلام من پدرم را اسفند از دست دادم دچار شوک عصبی شدم بدنم همش می لرزه مور مور میشه قفسه سینم می لرزه درد میکنه و اصلا خواب ندارم هر کاری میکنم این علائم رفع نمیشه … یک کم قبل فوت پدرم چند ماه قبلش از خواب می پریدم نمی دونم پانیک بود یا یک مدل دیگه افسردگی و اضطراب دیگه با فوت پدرم علائم جسمی ام زیاد شده انگار تمام بدنم از این غم عاطفی در عذاب است اذیتم می کنه نمی دونم باید چیکار کنم… از طرفی غم رفتن از طرفی ترس این مشکلات جسمانی ام و آینده چیکار کنم… 😥 😥 کاش خدا تو یک موقعیت دیگه پدرم را می برد می دونم مرگ حق است و گریزی نیست ولی الان برای من به دلیل اون اختلال پیش آمده قبل فوت پدرم خیلی در عذابم و الان که خیلی بهش نیاز داشتم… نمی دونم با این اضطراب تو بدنم و بی خوابی ام چیکار کنم 😪 خیلی عذاب می کشم امیدوارم خدا یک راهی برام باز کنه کمکم کنه برام دعا کنید نمی دونم باید برم دارو مصرف کنم یا به خودم زمان بدهم نمی دونم چیکار کنم

    Reply
  • ماهمنیر

    من نزدیک به یک ساله پدر عزیزم رو از دست دادم. رابطه ام باهاش خیلی خوب بود جوری که وقتی رفت من میگفتم من بچه عشق و پدرمو با هم از دست دادم. شصت سالش هم نشده بود و از بچگی عشقم بود. به شدت هم احساسی هستم و وقتی بود فک میکردم با رفتنش حتما خودکشی میکنم. ولی چیزیکه این یک سال زنده نگهم داشته اینه که میدونم هست بارها حسش کردم کمک ها و عشقش رو. نشونه هاش رو. بعد از رفتنش سعی کردم جوری که دوست داشت زندگی کنم. قوی باشم تا بهم افتخار کنه. میدونم جایی به زودی ما به هم میپیوندیم‌ یه جای خیلی بهتر. به کسایی که تو سوگ موندن میخوام بگم که هیچ فایده ای نداره جاده یک طرفه ست‌. اون ها رو با زندگی و با شاد بودنشون شاد کنن‌‌. اون ها فقط جسمشون پیش ما نیست. فقططط جسم.

    Reply
  • کیان

    سلام؛
    من یکی از عزیزانم رو از دست دادم،
    و به کسانی که عزیزشون رو از دست دادند میخوام بگم،
    قطعا یک دنیای بهتر از این دنیا وجود داره،
    درسته تا الان اثبات نشده اما فکر نکنید این دنیا پایان همه چیز هست بلکه این دنیا شروع هست،
    به نظم جهان،
    به خواب‌هایی که میبینیم،
    به عظمت دنیا،
    حتی اکتشافات خیره‌ کننده جیمز وب از عصر تاریکی و کهکشانی در فاصله ۳۵ میلیارد سال نوری!!!
    و هزاران موضوعی که ما ازش بی اطلاع هستیم توجه کنید ……
    پس زندگی کنید

    Reply
  • شاکر

    سلام یک ماه است که برادرم رابراثرتصادف ازدست دادم خیلی مهربون بود من خیلی به هم ریختم معده ام سوزش داره وحالت تهوع دارم بعداز فوت برادرم اینجوری شدم همش توخودم هستم وگریه می کنم خدایاکمکم کن به زندگی عادی برگردم

    Reply
  • Sam

    الان که دارم اینو مینویسم،همسرم جلوی من نیمه جان روی تخت هست و روزها و یا شاید ساعت های اخر با هم بودنمون داره میگذره و میخواد برای همیشه از پیشم بره…
    من ۵ سال پیش مهاجرت کردم و دو سال توو غربت تنها بودم و هیچ کسی رو نداشتم که یاور و همراهم باشه و واقعا دوستم داشته باشه.
    توو غربت تنهایی و این که هیچوقت کسی منتظرت نباشه بیای برسی خونه یا زنگ بزنه بپرسه کجایی کی میای…؟؟ این خیلی خیلی سخته و ادم خورد میشه به مرور.
    گذشت
    تا اینکه با همسرم اشنا شدم و زندگیم بهشت شد و بهترین روزهای زندگیم رو داشتم
    ۸ ماه پیش،به دلیل سرفه های همسرم که چند هفته بود ادامه داشت و پزشک متوجه دلیلش نبود،یه نمونه از ریه گرفتن و مشخص شد که سرطان داره،
    زندگی و وجودم سوخت….
    جهنم شد….
    از فرداش دیگه سر کار نرفتم و ثانیه به ثانیه کنارش بودم.
    بعد از چند روز ، با انجام یک سری تست و اسکن ،مشخص شد که سرطان همه ی بدنش رو گرفته و متاسفانه ۵ تا تومور توو مغزش هست.
    دکتر گفت که نهایت چند ماه دیگه بیشتر نداریش
    ولی با انگیزه و قدرت زیاد انتخاب کرد که شیمی درمانی بشه و امید داشتیم و میگفتیم خدا حواسش بهمون هست و همه چی درست میشه…
    عوارض شیمی درمانی بیشتر داغونش کرد و بعد از یک دوره ی سه ماهه مجدد اسکن گرفتن و مشخص شد که درمان تاثیری نداشته….
    قطر تومور های سرش بیشتر از یک سانت شده.
    الان دو روزه که دیگه نه میتونه حرف بزنه و نه هوشیاری داره…
    من توو غربت کسی رو ندارم و سارا همه چیزم هست
    هم مادر هم پدر هم رفیق،عشق،همسر،خواهر و برادر
    همه ی هستی و وجودم هست…..
    سخت ترش اینجاست که داره با درد و رنج از پیشم میره
    حتی نشد باهاش وداع کنم
    الان هوشیار نیست و کسی رو نمیشناسه
    خیلی یهویی این حالت رو پیدا کرد و بد تر از بد شد….
    خیلی داغونم
    خداااایا
    تنهاش نمیزارم
    خودمو خلاص میکنم و باهاش میرم
    دنیای دیگه ای اگر هست،ما اونجا باهم بودن و عشقمون رو ادامه میدیم تا ابد

    فقط نوشتم که خالی بشم بد ام نیست حرفامم جایی ثبت شده باشه

    Reply
  • سارا

    سلام اینو بخونین ضرر نمیکنین👇🏻👇🏻👇🏻

    کسی رو از دست بدی باز بهتره تاعزیزت جلو چشات هرروز زحربکشه،نتونی کاری کنی…پدرمن انقدر آدم باشرفی بود که هیچ کس با مریضیش کنار نمیاد خانواده مادرم هنوز حسرتشو میخورن حتی داییم،دختر خاله هام پدر نداشتن بابام بهشون رانندگی یاد میداد،کمک خرج مادربزرگم بود..شش ساله بخاطر اسیب مغزی دچار معلولیت شده الانم زمینگیره ماغذا دهنش میذاریم،چهره اش وحشتناک شده بود باز الان بهتره،میبینمش مرگمو میخوام،دکترا جوابمون کردن،اگه کسی فوت کرده براش خیرات کنید دعا کنید برنامه زندگی پس از زندگی رو ببینید بهتر متوجه میشید اوضاع چجوریه.آدم باید جا برای اعتقاداتش بذاره.دعای .برای پدرمنم دعاکنید.ممنونم.

    Reply
  • مریم

    سلام من ۲۰روز دادشم که ۲۸سالش بود تازه نامزدوعقد کرده بود از دست دادادم والان خیلی خیلی حالم بدهست وهمش بدن خالی میکنه وقلبم پرد داره خاطرات وصداش تو گوشم هست راهنمای کنید چطور ارم بشم دوست دارم بمیرم اما دختر ۱۴ساله دارم نمیدونم چکار کنم با این پرد چطور کنار بیام

    Reply
  • مریم

    سلام من ۲۰روز دادشم که ۲۸سالش بود تازه نامزدوعقد کرده بود از دست دادادم والان خیلی خیلی حالم بدهست وهمش بدن خالی میکنه وقلبم درد داره خاطرات وصداش تو گوشم هست راهنمای کنید چطور ارم بشم دوست دارم بمیرم اما دختر ۱۴ساله دارم نمیدونم چکار کنم با این درد چطور کنار بیام

    Reply
  • نفیسه

    با سلام
    من هم ۴۰ روز پدر عزیز و با گذشتم را از دست دادم😔خیلی داغونم خیلی دلتنگم و این دلتنگی هر روز بیشتر میشه مخصوصا وقتی فکر میکنم که دیگه توی این دنیا نیست، دیونه میشم واقعا خیلی سخته غم دوری عزیزان ولی ما متاسفانه باید برگردیم به زندگی عادی مان .چون آدم زنده زندگی میخواد با گریه کردن زیاد فقط چشمامون ضعیف میشن و افسرده و مریض میشیم با غم و غصه ی زیاد فقط باید به این فکر کنیم که آنها در دنیای دیگر به زندگی خود ادامه می‌دهند و جای حق رفتند ،انا لله و انا الیه راجعون همه از خداییم و به سوی او باز میگردیم روح همگی رفتگان قرین رحمت الهی باشد

    Reply
  • رضا

    سلام هییییی طبیعی است این دگرگونیها و باید کنار بیایم الان با یاد جون دادن پدرم از خواب بیدار شدم و دارم احساس خفگی می کنم منم چند ماهی هست که با خودم درگیرم کارآیی هم که ۹۰ درصد اومده پایین مشکلات مالی هم پیدا کردم و زندگی خیلی سخت می گذره مشکلاتی که قبلا برام هیچ بود کوچکترینش حالا برام بزرگترینه ولی به خواست خدا راضییم

    Reply
  • علی حسینی

    سلام وقت بخیر
    من مادرم را در تاریخ ۱۳/مهر/۱۴۰۲ از دست دادم الان ۳ الی ۴ ماهی مییشه که دیگه نمیبینمش
    من ۱۴ سالم هست یک داداش کوچکتر از خودم دارم که ۶ سالش هست
    من توی این چند ماه چون درسهایم سنگین هستش وقتی که میرم سر درستم نمیتونم درس بخونم همش میرم سمت گوشی!
    نمیدونم چرا با داداشم هی دعوامون میشه همش جر و بحس داریم
    من موقعی که میام سر درسم همش دلم بدجوری میگیره سعی میکنم که خودمو به غیر از درس خودمو سرگرم کنم مثل گوشی
    میخواستم این مطالبی که خدمتتون عرض کردم یک راهنمایی کنید ممنون!

    Reply
    • sanaz rezaei

      سلام و ارادت دوست عزیز و سپاس بابت لطف شما. در صورت تمایل جهت رزرو نوبت مشاوره با شماره ۰۹۰۱۰۱۳۴۶۸۴ تماس حاصل فرمایید.

      Reply
  • سوگل

    سلام خسته نباشید
    حدود چهار ماهی هست که پدر بزرگم فوت کرده . پدربزرگم مرد به شدت مهربون و دوست داشتنی بود و عاشقش بودم باید بگم که تقریبا نصف خاطرات بچگیم رو با اون گذروندم من تا ۸ سالگی تک فرزند بودم و تنها بودم خیلی تنها هنوزم هستم با اینکه دوستای زیادی دارم اما احساس تنها یی میکنم خلاصه که از بحث خارج نشیم من هم مثل همه دو تا پدربزرگ داشتم و دو تا هم مادربزرگ پدربزرگ مادربزرگ مادریم ازمون دور بوون اما پدربزرگ مادربزرگ پدریم مثل ما تو تهران بودن و پدر و مادرم چون کارمند بودن منو پیش اونا میذاشتن باید بگم پدربزرگم جای خالی خواهر و بردار های نداشتم و پر می‌کرد و خیلی دوسش داشتم و در کنار همه ی اینها من اذیتش میکردم و زمانی که وارد پایه ششم شدم دقیقا حدود ۱۱ روز بعد تولد پدرم پدر بزرگم به طور خیلی عجیبی فوت کرد باید بگم اون ورزشکار بود و سن زیاری هم نداشت و خیلی شاداب بود اما صبح سه شنبه که از خواب بیدار میشه کمی سینه اش درد میگیره برای همین میره دکتر ، دکتر هن میگه حالش خوبه انا ساعت ۴ بعد از ظهر به مامانم زنگ میزنه و انقدر حالش بد بوده که با سختی به مامانم میگه ببرتش بیمارستان و ساعت ۸ و نیم شب فوت میکنه دقیقا زمانی که من و برادرم شروع به دعا برای اون میکنیم چند روز پیشا تو مدرسمون یه آهنگ گذاشتن که یاد پدربزرگم افتادم دلم میخواست بزنم زیر گریه چون میدونم اگه اینکار و بکنم واسه دوستام کسل کننده میشه و دوباره تنها میشم من درسخونم اما نمیدونم چرا بعد کرونا خیلی تنها شدم سرتون و درد نیارم خدانگهدار

    Reply
    • sanaz rezaei

      سلام و ارادت دوست عزیز و سپاس بابت لطف شما. در صورت تمایل جهت رزرو نوبت مشاوره با شماره ۰۹۰۱۰۱۳۴۶۸۴ تماس حاصل فرمایید.

      Reply
  • کوروش

    ای کاش گروهی بود با هم حرف میزدیم به هم آرامش میدادیم

    Reply
  • کوروش

    ای کاش گروهی بود با هم حرف میزدیم به هم آرامش میدادیم

    Reply
  • Ayda

    من سه ساله مربی مهدکودکموازدست دادم آخه اون خیلی برای من زحمت کشیدمنوبزرگ کردن ۳ساله داغدارم گفته بودم کاش منم مرده بودم برم پیشش من زنداییم پدرش کبدشو وکلیش ازکارافتادفوت کردامروزسالگردشه مادلمون خیلی خونه پسرداییم خیلی اذیت میشه زنداییم خلقش تنگه همش افسردست

    Reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *