چگونه با حالت غم و اندوه مطالعه کنم ،در صورتی که تمرکزم حفظ شود؟

من حدود یک ساله که دیگه شرایط درس خوندن و ادامه تحصیل ندارم و دچار غم شدید و نزدیک به افسردگی شدم.تنها راه معالجه ی خودم را خواندن کتاب میدانم .اما هرگاه که کتاب دست میگیرم غم و درد شدید به سراغم می آد .چه کار کنم که با غم شدیدی که دارم بتونم مطالعه کنم و تمرکز داشته باشم .مرسی

با سلام خدمت خانم دکتر بحرینی . من باردارم ماه پنجم بارداری هستم

یک ماهی هست که خیلی زود رنج شدم و بعضی چیزایی که تو زندگی پیش میاد خیلی ناراحتم می‌کنه و شروع به گریه کردن میکنم .میخواستم ببینم علتش چیه و چکار کنم درمان شه

مصرف بیش از حد و اسیب به حافظه

سلام وقت بخیر من ۹ ماه مصرف کننده ماری بودم، مصرف هم زمان ماری الکل و ترا و ماده ای دیگه ای که نمیدونم چی بود ، باعث توهم شدید من شده بود که حدود ۳،۴ ساعت تو اتاق دور  خودم دور میزدم و راه میرفتم، با کسی که پیشم بود صحبت میکردم اما خیلی چیزا تو ذهن خودم میگفتم و فکر میکردم به اون گفتم  ، چیزاهای ساده مثل ۲+۲ یا الان در چه تاریخی هستیم یادم نمی امدم همرو اشتباه میگفتم  فقط اسمم یادم میومد خیلی چیزا میدیدم و فکر میکردم انگار مغزم با تمام توانش داشت کار میکرد ،توی ذهن خودم انگار دنیایی دیگه بود همه چی میدیدم اما اونجا نبودم تو عالم خیالی که میدیرم غرق شده بودم ، حدود ۱۰ روز حالت تهوه داشتم و تا حدود ۱ ماه فشار خون بالای ۱۴ و ضربان قلب بسیار بالا وبه توسعه دوستم هر روز دوش میگرفتم  حرارت  اب جوش متوجه نمیشدم   بعد از چند دقیقه گرمای اب حس میکردم که تنم تاول زده بود ، با کوچیک ترین فعالیت فکری دچار سردرد شدید میشدم و همش حس دوگانگی و فکر و خیال داشتم شبها همش از خواب میپریدم و تمام لباسم خیس عرق بود و تپش قلب شدید داشتم و حتی فعالت جسمی ورزش و اینا هم نمیتونستم انجام بدم سرم گیج میرفت انگار که میخوام غش کنم ،تا مدتی عصبی بودم و حوصله هیچ کاری نداشتم رفته رفته شرایط بهتر شده اما از نظر حافظه فکر میکنم به مشکل خوردم حتی اتفاقات روز گذشته به سختی میتونم به یاد بیارم و وقایع کنار هم قرار بدم شرایط خیلی سختیه و با هرکسی هم نمیشه مشورت کرد لطفا راهنمایم کنید ممنونم اگر ممکنه جواب برام ایمیل کنید

بدبینی و شکاکی شدید

سلام علیکم. من ۶۷ ساله ام و ازجوانی به بد بینی و شکاکی شدید مبتلا بوده ام مدت ۲۰ سال است که دارو دریافت میکنم ولی همچنان بیمارم.بیشترین تاثیر را داروی تیو تیکسین بر روی من داشته است ولی اخیرا پرفرازین و آمانتادین مصرف میکنم که بی اثر است.بضاعت مالی ندارم.تخصص در مترجمی همذمانی و تعمیرات الکترونیک دارم ولی به من رجوع نمیشود چون قادر به فراهم کردن محل مناسب ندارم.پسرم و برادرم و فرزندان برادرانم نیز به نوعی بیماری مبتلا هستند با اشکال مختلف مثل دوقطبی و…
لطفا راهنمایی فرمایید.سپاسگزارم

افسردگی بعد از کرونا

سلام اقای دکتر
من تقریبا بعد از ۱۰روز از کرونا کم کم دچار استرس و اضطراب و دلشوره شدم روزای اول برای ساعاتی از روز بود اما الان ۵ روزه ک تقریبا از صبح ک از خواب بیدار میشم با تپش قلب و استرس بیدار میشم و تا شب موقع خواب ادامه داره در طول روز از نظر فیزیکی ی رعشه و سردی تو وجودم هست و تهوع و تپش و دل اشوبه دارم از نظر روحی هم چی برام پوچه و هیچ امیدی ندارم و حتی غذا پختن و تمیز کردن خونه و نگهداری از پسرم برام سخته و مدام استرس پسرمو دارم ک بهش نمیرسم الانم ترسم اینه ک تا کی باید این حالات افسردگی رو داشته باشم چون زندگیم داره از دستم خارج میشه
لطفا راهنمایی و کمکم کنید
با تشکر

فوبیا نسبت به پرندگان

فوبیا نسبت به پر زدن پرنده که بعد از مردن یه پرنده که دچار بیماری نیکلاس شده بود و دور خودش می‌چرخید و پر می‌زد تا اینکه مرد و من حدود ۱۳_۱۴ساله بودم و این صحنه رو دیدم و بعد از اون یه ترس فوبیایی نسبت به این قضیه پیدا کردم چون قبلش اصلا نمیترسیدم

سردرگمم نمیدونم تلاش کنم فراموشش کنم باتلاش کنم بهش برسم

سلام من یه دختر۱۷ ساله هستم که از زمانی که یادم میاد شاید از ۸سالگی یا کمتر عاشق پسرداییم بودم که ازم ۵سال بزرگتره بچه که بودم بارفتاراش یا شوخی هاش همیشه یا اذیتم میکرد یا دلمو میشکست البته اینم بگم من خیلی باهاش کل کل میکردم اونم واسه این کاری میکرد عصبی شم این حس ادامه داشت تا تولدم چهارسال پیش رفتار بدی ازش دیدم البته اون خودش اونموقعه شکست عشقی خورده بود منم خیلی از رفتارش بدم اومد خیلی تلاش کردم فراموشش کنم نزدیک ۶ ماه نرفتم خونشون حتی خونه مامانبزرگم که اونو نبینم حتی خونه خاله هام هیچ جایی تا کم کم احساس کردم سرد شدم تا جایی که انگار ازش متنفر شده بودم بعد دیدمش دیگه نه دلم میریخت نه دستام سرد میشد نه استرس داشتم جلوش شده بودم یه دختر قوی تا اون پسرداییم که دید همش سرم تو گوشی و کاری باهاش ندارم باز دور من میپلکید مثلا هرشب پیام میداد که چرا همش سرت توگوشیه و برو بخواب آنلاین نباش منم جوابشو می دادم بعد پسرداییم رفت شهرستان زمانی که برگشت بعد چندماه باز همون آدم قبل بود سرد دیکه پیام هم نمی داد منم زندگی جدیدی رو شروع کردم آرامش داشتم بدون هیچ عشق و عاشقیی تا پارسال که شروع کرد یه جورایی انگار احساس مالکیت روم داره یه نمونه تعریف میکنم شما متوجه شین من عاشق پرستاری هستم رشتمم تجربی گفتم میخام پرستاری بخونم و اینا تو جمع گف شما قرار نیست کار کنی باید بچه ها تو بزرگ کنی بعد اگه تونستی برو کار کن کاره چی؟ منم گفتم نه خیرم من میخام‌مستقل باشم که این بحث ادامه داشت یبار مجبوری رفتیم باهم بیرون داشتیم می رفتیم دور میدون دستمو گرفت وایه اولین بار اونجا حسی و تجربه کروم که تاحالا نکرده بودم باز بعد حدود دوماه سرد شد جوری که به زور سلام میکنه دختر خالم میگه چونکه خودتو میگیری اینجوری شده والبته یبار یه چیزی گف که من فکر کنم خراب کاری کردم سره به چیزی من داشتم از خودم تعریف میکردم تو چت گف توکه عشق منی منم گفتم من ابجیتم که‌گف خب مگه آدم به خواهرش نمیگه تو عشق منی این واسه همون موقعه بود که نرفته بود شهرستان ولی مشگل اینجاست که به عادت کناره اسم هم آبجی و داداش میاریم واسه همین همه میگن اینا خواهر برادرن خیلی ببخشید خیلی طولانی شد اما واقعا نمیدونم چکار کنم الانم با دختر پسرا یعنی دوستاش رفته مسافرت و من دارم سکته میکنم و دوست دختر هم داشته ها شاید الانم داشتع باشه نمیدونم واینم بگم شده شرایط جور بوده منم نزدیک خونشون بودم نیومده ببینتم بعضی وقتا قلق میزنه رومن همش سربه سرم‌میراره تو جمع ولی الان خیلی وقته نزدیک شیش ماه حتی سلام هم به زور میکنه

عدم احساس شادی و لذت نبردن از هیچ چیز

خانم ۳۲ ساله تحصیل. کرده هستم با مدرک دکتری و شاغل. از هیچ چیزم رضایت ندارم. در حالی زندگی نسبتا مطلوبی دارم و از نظر مادی و معنوی در حد قابل قبولی تامین. همیشه دنبال یه علتی ام که هم‌ بهش فکر کنم و خود خوری کنم. کلا از هیچ چیز لذت نمی‌برم. دوست صمیمی و ثابت ندارم. احساس می‌کنم هیچ کس نمیخاد باهام دوست باشه. همش احساس میکنم که در حال رقابتم. از زندگی لذت نمی‌برم. همش یه اضطراب و استرسی تو وجودم هست انگار همش منتظر یه اتفاق بدم لطفا کمکم کنین

عدم تمرکز و راه درمان آن

با سلام و تشکر از شما. احساس میکنم نمیتوانم بر روی یک کار خاص تمرکز کنم و آن را تا آخر به پایان برسانم. خصوصا کارهای زمان بر که در یک مدت زمان طولانی تری باید آن را انجام دهم. همیشه اکثر کارها برای دقیقه۹۰ میمونه.
مثلا برای کنکور یا یک آموزش طولانی تر نمیتونم تمرکز کنم و پیش برم اما اگه یک روز یا تایم کوتاه وقت داشته باشم متمرکز میشم روی اون درس یا کار
خیلی تو فکرهای مختلف میرم و رویا پردازی میکنم
تشکر از پاسخگویی شما