سبک تربیتی والدین آسان گیر _ بخش پنجم

والدین آسان گیر بعضی از والدین مورد مطالعه ی ما، بر خلاف والدین بی توجه و والدین ناراضی، هیجانات فرزندان خود را می پذیرفتند، و با اشتیاق و صرف نظر از احساسات و هیجانات فرزندانشان، آنها را در آغوش می گرفتند. من این والدین را والدین « آسان گیر» می نامم. این والدین همه جانب […]


والدین آسان گیر

بعضی از والدین مورد مطالعه ی ما، بر خلاف والدین بی توجه و والدین ناراضی، هیجانات فرزندان خود را می پذیرفتند، و با اشتیاق و صرف نظر از احساسات و هیجانات فرزندانشان، آنها را در آغوش می گرفتند. من این والدین را والدین « آسان گیر» می نامم. این والدین همه جانب با فرزندانشان همدلی می کنند و به این طریق به آنها می فهمانند که هر جوری باشند، برای پدر و مادرشان عزیزند.

مشکل والدین آسان گیر این است که اغلب نمی توانند یا نمی خواهند فرزندانشان را در خصوصِ نحوه  ی کنترل هیجانات منفی راهنمایی کنند. این والدین معتقدند که نباید به احساسات فرزندانشان کاری داشته باشند.آنها معمولاً احساساتی چون خشم و ناراحتی را سوپاپ اطمینان تلقی می کنند و معتقدند که وظیفه شان به عنوان پدر و مادر فقط این است که به فرزندانشان اجازه دهند هیجاناتشان را ابراز کنند.

به نظر می رسد والدین آسان گیر نمی دانند چگونه به فرزندان خود کمک کنند تا از هیجاناتشان تجربه کسب کنند. آنها نحوه ی حل کردن مشکلات را به فرزندانشان یاد نمی دهند و بسیاری از آنها نمی توانند حد و مرزی برای رفتارهای بچه ها تعیین کنند. بعضی ها این والدین را بیش از حد سهل گیر می دانند، چون به اسم پذیرش بی قید و شرط، به کودک اجازه می دهند احساسات خود را به هر شکلی که می خواهد و بدون رعایت هیچ قید و بندی ابراز کند. بدین ترتیب، فرزند آنها وقتی عصبانی می شود پرخاشگری می کند و با گفته ها و رفتارهای خود دیگران را می آزارد. یا هنگام ناراحتی پیوسته گریه می کند و نمی داند چگونه خود را آرام کند. هرچند، این نوع ابراز احساسات منفی را والدین بیش از حد دلسوز می پذیرند، اما این گونه احساسات برای بچه های کم سن و سالی که تجربه ی کمی از زندگی دارند ترسناک است و مثل این می ماند که وارد چاه تاریکی از عواطف دردناک شده اند و نمی دانند چگونه از آن بگریزند.

پژوهش های ما حاکی از آن است که ظاهراً بسیاری از والدین بیش از حد دلسوز، نمی دانند که چه چیزهایی را باید در زمینه ی هیجانات به فرزندان خود بیاموزند. بعضی از آنها می گویند که خیلی به این موضوع فکر نکرده اند. بعضی دیگر اظهار می کنند که دوست دارند « چیزهای بیشتری» در این باره به بچه های خود یاد بدهند (‌اما خودشان هم نمی دانند چه چیز). در هر حال، آنها واقعاً نمی دانند که والدین به جز دوست داشتن بدون قید و شرط، چه چیز دیگری می توانند به فرزندان خود بدهند.

مثلاً، لوان، هر وقت که بچه های دیگر با پسرش، توبی، بدرفتاری می کنند به ناز و نوازش پسرش می پردازد. او می گوید:« پسرم از رفتار آنها ناراحت می شود و من هم از ناراحتی او ناراحت می شوم.» ما وقتی که از این مادر می پرسیم که در چنین مواقعی چه کار می کند، او فقط می گوید: « من سعی می کنم به او بفهمانم که او را بی هیچ قید و شرطی دوست دارم؛ و به احساسات اواهمیت می دهم.» هر چند دانستن این مسئله مطمئناً برای توبی مفید است، اما هیچ کمکی به بهبود روابط او با همبازی اش نمی کند.

احتمالاً سبک فرزند پروری والدین آسان گیر نیز مثل والدین بی توجه و ناراضی در تجارب دوران کودکی آنها ریشه دارد. سالی که در کودکی پدرش او را مورد اذیت و آزار جنسی قرار می داده و اجازه نداشته خشم و ناراحتی خود را ابراز کند، امروز که خود مادر شده می گوید:« من می خواهم بچه هایم بدانند که هر وقت بخواهند می توانند فریاد بزنند و خواسته هایشان را بیان کنند. می خواهم بدانند که هیچ اشکالی ندارد بگویند: « شما را دوست ندارم، چون مرا اذیت کرده اید.»

اما سالی اعتراف می کند که اغلب از اینکه مادر است، احساس سرخوردگی می کند و تحملش تمام می شود. او گریه کنان می گوید:« وقتی که راشل کار غلطی انجام م دهد، دوست دارم به او بگویم کارش درست نیست و بهتر است رفتارش را عوض کند. اما به جای این رفتار صحیح، اغلب از کوره در می روم و سرش داد می زنم. حتی بارها شده که به او سیلی زنده ام. گاهی اوقات واقعاً حوصله ام را سر می برد و راهی به جز این برایم نمی ماند.»

ایمی، مادر دیگری است که به خاطر می آورد که در دوران کودکی بسیار غمگین و ناراحت بوده است، و اکنون حدس می زند که ناشی از ابتلا به افسردگی بوده است. او ادامه می دهد: « فکر می کنم افسردگی من ناشی از ترس بود، ترسی که از احساسات و عواطفم داشتم.» علت آن هرچه باشد، مهم این است که ایمی می گوید:« کسی نبود که بخواهد با من راجع به احساساتم صحبت کند.» در عوض، تنها چیزی که از اطرافیانش می شنید این بود که باید رفتارش را عوض کند.» «دیگران همیشه به من می گفتند: «بخند!» و این حرف آنها بیشتر عذابم می داد.» در نتیجه، او یاد افسردگی که خودش از آن رنج می برد مبتلا شده است و با او عمیقاً احساس همدردی می کند. «الکس آن را یک احساس مسخره توصیف می کند، دقیقاً شبیه همان احساسی است که خودم در کودکی داشتم.» به همین دیل، ایمی می داند در مواقعی که الکس دچار این احساس می شود، نباید از او بخواهد که بخندد و به او می گوید:« می دانم چه احساسی داری، چون  خودم هم این احساس را داشته ام.»

اما وقتی که الکس افسرده و غمگین می شود، ایمی نمی تواند او را تحمل کند. وقتی از او پرسیدم وقتی الکس افسرده می شود، چه کار می کند؟ او جواب داد:« می روم می دوم». یعنی باز هم عقب نشینی می کند و پسرش را در آن وضع ناگوار تنها می گذارد. یعنی همان کاری را می کند که در کودکی می کرده است. الکس باید به تنهایی با احساس ترس و نگرانی خود رو به رو شود، و نمی تواند برای دریافت حمایت عاطفی به مادرش امیدوار باشد.

این پذیرش بدون راهنمایی والدین آسان گیر، چه تأثیری بر فرزندان آنها دارد؟ متأسفانه، باید گفت تأثیر مثبتی ندارد. این بچه ها چون از طرف والدین خود راهنمایی نمی شوند، یاد نمی گیرند که هیجانات خود را تنظیم کنند. آنها اغلب نمی توانند در مواقع عصبانیت، ناراحتی، یا غمگینی خود را آرم کنند، و همین امر تمرکز کردن و یادگیری مهارت های جدید را برای ایشان دشوار می سازد. درنتیجه، این بچه ها عملکرد تحصیلی خوبی ندارند. آنها در تشخیص علائم و نشانه های اجتماعی نیز ناتوانند و این بدان معناست که در زمینه ی دوست یابی و حفظ روابط دوستانه ی خود با مشکل مواجهند.

در این جا نیز پیامد با هدف انطباق ندارد. والدین بیش از حد دلسوز قصد دارند با پذیرش کامل فرزندان خود، به آنها فرصت دهند تا در زندگی شاد باشند. اما چون آنها را در زمینه ی حل و فصل مشکلات عاطفی خود راهنمایی نمی کنند، در این امر شکست می خورند و فرزندان آنها نیز گرفتار همان موقعیتی می شوند که فرزندان والدین بی توجه و ناراضی گرفتار آن اند، یعنی فاقد هوش هیجانی اند و برای مواجه با مسائل و مشکلات آتی آمادگی ندارند.

 

برگرفته شده از کتاب: پرورش هوش هیجانی در کودکان 

نویسنده: دکتر جان گاتمن 

ترجمه: حمید رضا بلوچ

 

لطفا جهت دریافت خدمات روان شناسی و مشاوره با شماره های ۰۹۰۱۰۱۳۴۶۸۴ و ۰۲۱۸۶۰۱۵۵۹۱ تماس حاصل فرمایید.