سبک تربیتی والدینِ مربی هیجان _ بخش پایانی

والدینِ مربی هیجان والدینِ مربی هیجان از برخی جهات با والدین آسان گیر تفاوت چندانی ندارند. هر دو گروه احساسات فرزندان خود را بدون قید و شرط می پذیرند و هیچ کدام از آنها سعی نمی کنند احساسات کودکان را انکار کنند یا مورد بی توجهی قرار دهند. همچنین، هیچ یک سعی نمی کند فرزندان […]


والدینِ مربی هیجان

والدینِ مربی هیجان از برخی جهات با والدین آسان گیر تفاوت چندانی ندارند. هر دو گروه احساسات فرزندان خود را بدون قید و شرط می پذیرند و هیچ کدام از آنها سعی نمی کنند احساسات کودکان را انکار کنند یا مورد بی توجهی قرار دهند. همچنین، هیچ یک سعی نمی کند فرزندان خود را به علت ابراز احساسات و عواطفشان مورد تحقیر یا استهزا قرار دهد.

اما تفاوت های مهمی نیز میان این دو گروه وجود دارد، چون والدینِ مربی هیجان، فرزندان خود را در زمینه ی هیجاناتشان راهنمایی می کنند. آنها در عین پذیرش احساسات و عواطف کودکان، حد و مرزهایی را نیز برای رفتار آنها تعیین می کنند و به آنها نحوه ی تنظیم احساسات و یافتن راه های مناسبی برای ابراز آنها، و حل مشکلات را یاد می دهند.

مطالعات ما نشان می دهند والدینِ مربی هیجان، از هیجانات خود و نیز هیجانات عزیزانشان کاملاً آگاهی دارند. به علاوه، آنها می دانند که تمامی هیجان ها ـ حتی آنهایی که معمولاً منفی تلقی می شوند، مثل غم، خشم، و ترس ـ می توانند در زندگی ما مفید باشند. برای مثال، مادری می گفت که عصبانیت از کاغذبازی اداری سبب می شود نامه های اعتراض آمیز بنویسد. یا پدری می گفت که خشم و عصبانیت، به همسرش انرژی می دهد و او را به فعالیت بیشتر وا می دارد. این والدین حتی به احساس حزن و اندوه نیز دید مثبتی دارند. دان می گوید:« هر وقت احساس ناراحتی می کنم متوجه می شوم که باید آرام تر کار کنم و بیشتر به امور زندگی ام توجه کنم تا بفهمم چه مشکلی برایم پیش آمده است.» آثار این طرز فکر او در رابطه با دخترش نیز به چشم می خورد. او به جای سعی در سرزنش احساسات جنیفر یا تسکین دادن آنها، می کوشد در مواقع ناراحتی به وی نزدیکتر شود. «وقتی جنیفر ناراحت است به سراغش می روم، با او صحبت می کنم،‌ و به او فرصت می دهم تا هرچه در دل دارد با من در میان بگذارد.» وقتی پدر و دختر در چنین وضعیتی قرار می گیرند، جنیفر نیز فرصت پیدا می کند چیزهایی درباره ی هیجانات خود و نحوه ی ارتباطش با دیگران یاد بگیرد. دان می گوید: «جنیفر در نود درصد از اوقات، واقعاً نمی داند که احساساتش از کجا نشأت می گیرند. بنابراین سعی می کنم به او کمک کنم تا احساساتش را در کند … بعد راجع به این صحبت می کنیم که دفعه ی بعد چه کار باید بکند و با احساسات مختلف خود چطور کنار بیاید.»

بسیاری از والدینِ مربی هیجان، توانایی والدین در درک احساسات فرزندانشان را نشانه ی اشتراک ارزشی والدین و فرزندان می دانند. مادری تعریف می کرد که هر موقع می بیند دختر پنج ساله اش با تماشای یک سریال تلویزیونی غم انگیز اشک می ریزد، از رفتار او لذت می برد. «از این صحنه لذت می برم، چون احساس می کنم دختر کوچولویم قلب دارد و به چیزهای دیگری غیر از خودش نیز فکر می کند و دلش برای دیگران می سوزد.»

مادر دیگری می گفت از اینکه دختر چهارساله اش به خاطر لحن سرزنش آمیز وی به او اعتراض کرده بود، خیلی احساس غرور (و در عین حال تعجب) کرده است. دختر کوچولو به او گفته بود: «از این لحن حرف زدن خوشم نمی آید، مامان! وقتی شما آن طوری با من حرف می زنید ناراحت می شوم!» این مادر از اعتماد به نفس و جسارت فرزندش جاخورده بود و از این بابت که دخترک توانسته بود عصبانیت خود را در عین حفظ احترام با مادرش ابراز کند، احساس رضایت می کرد.

شاید چون این والدین، هیجانات منفی کودکان را ارزشمند تلقی می کنند در مواجهه با خشم، غم، یا ترس آنها صبر و بردباری بیشتری از خودشان نشان می دهند. به نظر می رسد آنها مایلند در کنار فرزند کج خلق خود بنشینند، به نگرانی های او گوش فرا دهند، دلداری اش دهند، به او امکان دهند عصبانیت خود را ابراز کند، یا «خشم خود را فریاد بزند.»

مارگارت می گوید هر وقت که پسرش بن ناراحت است. به حرف هایش گوش می دهد و بعد سعی می کند با تعریف ماجراهایی که با عبارت «وقتی من بچه بودم …» شروع می شود او را دلداری دهد. « پسرم از این داستان ها خیلی خوشش می آید چون با شنیدن آنها می فهمد احساساتی که دارد، بد نیستند.»

جک می گوید او همه ی تلاشش را می کند تا دیدگاه های پسرش، تایلر، را درک کند به ویژه در مواقعی که پسرش به خاطر بحث و مشاجره ای که با پدر داشته ناراحت است. « اینکه با دقت به نظرهای تایلر گوش می دهم باعث می شود او احساس بهتری پیدا کند چون ما می توانیم مسائل را به زبان مورد پذیرش او حل کنیم، ما می توانیم اختلاف هایمان را مثل دو انسان برطرف کنیم.»

والدینِ مربی هیجان، صداقت هیجانی را در فرزندان خود تشویق می کنند. سندی که مادر چهار دختر است، می گوید: « می خواهم فرزندانم بدانند که عصبانی شدنشان بدان معنا نیست که آدم های بدی هستند یا لزوماً از کسی که باعث عصبانیتشان شده است. بدشان می آید. در ضمن، می خواهم بدانند که ممکن است چیزهایی که آنها را عصبانی و خشمگین می کند، برایشان مفید باشد.»

در عین حال، سندی حد و مرزهایی را نیز بر رفتار دخترانش اعمال می کند و تلاش می کند به آنها یاد بدهد که خشم و عصبانیت خود را طوری ابراز کنند که آسیب یا صدمه ای در پی نداشته باشد. او دلش می خواهد که دخترانش همه ی عمر با هم دوست باشند، اما می داند که رسیدن به این آرزو مستلزم آن است که آنها با یکدیگر مهربان باشند و روابط خود را تحکیم بخشند. او می گوید: «من به آنها می گویم هیچ اشکالی ندارد که از دست همدیگر عصبانی شوید، اما درست نیست که به هم توهین کنید. به آنها می گویم اعضای خانواده شما تنها کسانی هستند که شما همیشه می توانید به آنها پشتگرم باشید، بنابراین نباید آنها را از خود برنجانید.»

تعیین حد و مرز، یکی از ویژگی هایی است که معمولاً در والدینِ مربی هیجان به چشم می خورد؛ آنها هرگونه احساس و عاطفه ای را از جانب فرزندان خود می پذیرند، لیکن در مورد رفتار بچه های خود حد و حدود قائل می شوند و نمی توانند هرگونه رفتاری را بپذیرند. بنابراین،‌ اگر بچه ها رفتارهایی از خود بروز دهند که برای خودشان، دیگران، یا برای روابطی که با دیگران دارند آسیب زا باشد، والدینِ مربی هیجان سریعاً جلوی آنها را می گیرند و آنها را به سوی رفتاری شایسته تر رهنمون می شوند. آنها برای محافظت از فرزندانشان در برابر هیجانات اصول خود را زیر پا نمی گذارند؛ چون می دانند که بچه ها به چنین تجاربی نیاز دارند تا از این طریق بتوانند نحوه ی تنظیم احساسات خویش را یاد بگیرند.

برای مثال، مارگارت، سعی دارد راهی برای کمک به پسر چهارساله اش، بن، که از طفولیت شخصیت بی ثباتی داشت، پیدا کند. مارگارت می گوید اگر او را در مواقع عصبانیت به حال خود بگذارم « اغلب دندان هایش را به هم می ساید و جیغ می کشد و اشیاء را پرت می کند. او عصبانیت خود را سرِ برادر کوچکترش خالی می کند یا اسباب بازی هایش را می شکند.» ماراگارت به جای اینکه احساس خشم بن را سرکوب کند ـ کاری که از نظر مارگارت بی فایده است ـ‌ سعی می کند به او یاد دهد که احساس خشم خود را به شیوه ی مناسب تری ابراز کند. او وقتی می بیند بچه اش دارد عصبانی می شود او را به فعالیت هایی وا می دارد که آرامش جسمانی به همراه دارند. مثلاً او را از خانه بیرون می فرستد تا بدود یا او را به زیرزمین می فرستد تا بر روی طبل هایی یکه اخیراً به همین منظور خریداری کرده است، بکوبد. اگرچه مارگارت نگران خلق و خوی بن است، اما می گوید سرسختی و یکدندگی او جنبه ی مثبتی نیز دارد. «او پشتکار خوبی دارد. مثلاً اگر یک نقاشی بکشد و از حاصل کار خوشش نیاید با سماجت به کار ادامه می دهد و حتی اگر مجبور شود، پنج یا شش بار نقاشی را از ابتدا می کشد. اما به محض آنکه خوب از کار درآمد آنگاه همه ی ناراحتی اش به یک باره از بین می رود.»

اگرچه ایستادن و تماشای کودکی که با مشکلی مواجه است، برای والدین کار چندان راحتی نیست، اما والدینِ مربی هیجان خود را ملزم نمی دانند که همه ی مشکلات فرزندانش را برای آنها حل کنند. برای مثال، سندی می گوید اغلب هنگامی که به چهار دخترش می گوید که نمی توانند هر اسباب بازی یا لباس جدیدی را که دلشان می خواهد بخرند، با اعتراض آنها مواجه می شود. به جای آنکه سعی کند آنها را آرام کند، صرفاً به اظهار ناراحتی آنها گوش می دهد و به آنها می گوید یأس و نومیدی شان کاملاً طبیعی است. « من فکر می کنم اگر آنها امروز یاد بگیرند از پس مشکلات کوچک برآیند، می دانند در آینده چگونه با مشکلات بزرگتر زندگی مقابله کنند.»

ماریا و دان نیز امیدوارند که صبر و بردباری آنها بعدها نتیجه بدهد. ماریا می گوید: « امیدوارم تا ده سال دیگر، جنیفر آنقدر با این احساسات مواجه شود که بداند چگونه باید با آنها برخورد کند. امیدوارم که آن قدر اعتماد به نفس داشته باشد که بداند داشتن این احساس چیز بدی نیست، و می تواند از پس آن برآید.»

چون والدینِ مربی هیجان به قدرت و نقش هیجانات در زندگی شان باور دارند، از نشان دادن احساسات خود به فرزندان خویش واهمه ای ندارند. آنها وقتی ناراحت می شوند، گریه ی خود را از فرزندانشان پنهان نمی کنند؛ یا وقتی عصبانی می شوند ضمن ابراز احساس خود، علت آن را نیز به فرزندانشان می گویند. و بیشتر اوقات، این والدین احساسات و هیجانات خود را درک می کنند و به خودشان از این بابت که می توانند خشم، اندوه، و ترس خود را به شیوه ای سازنده بیان کنند، اعتماد دارند. می توانند برای فرزندان خود الگو باشند. درواقع ابراز احساسات از سوی والدین می تواند نحوه ی کنترل احساسات را به بچه یاد بدهد. برای مثال، کودکی که شاهد بحث داغ میان پدر و مادرش است و بعد می بیند که آنها اختلاف خود را به گونه ای مسالمت آمیز حل و فصل می کنند، چیزهای بسیاری را درباره ی نحوه حل و فصل اختلافات و دوام و پایداری روابطِ مبتنی بر عشق و محبت یاد می گیرد. به همین منوال، کودکی که والدین خود را عمیقاً غمگین می بیند ـ مثلاً به خاطر طلاق یا مرگ پدربزرگ یا مادربزرگ ـ درس های مهمی را نیز درباره ی نحوه ی مقابله با غم و اندوه و ناامیدی یاد می گیرد. این مسئله، به ویژه، زمانی مصداق دارد که والدین کودک حمایتگر و مهربان باشند و یکدیگر را در مواقع غم و ناراحتی یاری دهند. در این صورت، کودک یاد می گیرد که در میان گذاشتن غم و اندوه با دیگران می تواند سبب افزایش صمیمیت و نزدیکی در روابط با آنها شود.

وقتی که والدینِ مربی هیجان حرف ناخوشایندی به فرزندان خود می زنند یا رفتار نامناسبی با او در پیش می گیرند ـ‌ مسئله ای که البته در همه ی خانواده ها گاهی پیش می آید ـ‌ هیچ ترسی از معذرت خواهی ندارند. والدین در مواقعی که تحت فشار روانی قرار دارند، ممکن است به رفتاری غیرعقلانی بپردازند و حرف های ناشایستی به فرزند بزنند یا سرش داد بکشند. اما بعد،‌ از این کارخود نادم و پشیمان می شوند و به کودک خود می گویند که از بابت رفتارشان متأسف اند و سعی می کنند این وضعیت دیگر اتفاق نیفتد. بدین طریق، واقعه ی پیش آمده به فرصتی برای تحکیم رابطه با کودک بدل می شود. به ویژه، اگر مادر یا پدر سعی کند به کودک بگوید که در آن لحظه چه احساسی داشته است و در مورد اینکه سعی می کند در آینده در چنین موقعیت هایی بهتر عمل کند با او حف بزند. والدین با این کار خود، شیوه های مقابله با احساسات ناخوشایند مثل احساس گناه، پشیمانی و ناراحتی را به کودک نشان می دهند.

روش پرورش هیجان اگر با شیوه های انضباطی مثبت که در آنها بدرفتاری کودک پیامدهای مشخصی در پی دارد همراه شود، نتیجه ی خوبی خواهد داشت. درواقع، والدینی که از روش پرورش هیجان استفاده می کنند در می یابند که به موازات جا افتادن این روش در خانواده، مشکلات رفتاری کاهش می یابد؛ که این مسئله دلایل متعددی دارد.

اولاً، والدینِ مربی هیجان همیشه زمانی به احساسات کودک خود واکنش نشان می دهند که هنوز شدت نیافته اند. به عبارت دیگر، والدین باید پیش از آنکه هیجانات کودک شدت یابد به خواسته های او توجه کنند. این کودکان، به مرور زمان می فهمند که والدینشان آنها را درک می کنند، با آنها همدلی می کنند، و به چیزهایی که در زندگی آنها اتفاق می افتد به دقت توجه دارند؛ و آنها مجبور نیستند برای جلب توجه والدینشان قشقرق به راه بیندازند.

ثانیاً‌، اگر کودکان از سنین پایین تحت تربیت با روش پرورش هیجان قرار گیرند، مهارت های خود آرم سازی را فرا می گیرند و می توانند در مواجهه با فشار روانی آرامش خود را حفظ کنند و این مسئله احتمال بدرفتاری آنها را نیز کاهش می دهد.

ثالثاً، والدینِ مربی هیجان، فرزندان خود را به خاطر ابراز هیجاناتشان سرزنش نمی کنند و در نتیجه کمتر با آنها اختلاف پیدا می کنند. به عبارت دیگر، بچه ها به خاطر گریه ناشی از ناامیدی یا ابراز خشم خود تنبیه نمی شوند. البته این والدین حد و مرزی را برای رفتارهای فرزندانشان مشخص می کنند و رفتارهای مناسب و نامناسب را به روشنی برای آنها مشخص می سازند. وقتی کودکان از قوانین آگاه باشند و عواقب ناشی از نقض قوانین را نیز درک کنند، احتمال آنکه بدرفتاری نشان دهند، کاهش می یابد.

و سرانجام آنکه، این سبک فرزند پروری سبب تقویت رابطه ی عاطفی میان والدین و فرندان می شود و در نتیجه، آنها بیشتر از خواسته های والدینشان پیروی می کنند. این بچه ها به والدین خویش به چشم یار و همدم و همراز خود می نگرند و دلشان می خواهد آنها را از خود راضی نگه دارند و موجب نومیدی آنها نشوند.

مادری برای من تعریف کرد که وقتی که دختر هشت ساله اش به او دروغ گفته بود این مسئله چگونه برایشان پیش آمد. سوزان یادداشتی را در بین وسایل مدرسه دخترش پیدا کرده بود. اگرچه در بالای این یادداشت نام دخترش، لورا، نوشته نشده بود، ولی از دست خطش مشخص بود که لورا آن را نوشته است. سوزان یادداشت را که راجع به یکی از همکلاسی های لورا بود به دخترش نشان داد. اما او منکر شد و گفت که یادداشت را او ننوشته است. ولی سوزان یقین داشت که او دروغ می گوید. سوزان چند روز از این بابت نارحت بود و حس می کرد لورا آن قدر ها هم که او فکر می کند، صادق نیست و اعتمادش از او سلب شده بود. سرانجام،‌ تصمیم گرفت دوباره از او بپرسد. ولی این بار احساس خود را در مورد این واقعه با دخترش در میان گذاشت.

سوزان با صراحت و قاطعیت گفت: « من می دانم که تو در مورد یادداشت به من دروغ می گویی. تو با این کارت مرا خیلی ناامید و ناراحت کردی. من ایمان دارم که تو بچه ی صادق و راستگویی هستی، ولی الآن داری دروغ می گویی. می خواهم بدانی که هر وقت اراده کنی و حقیقت را به من بگویی، من گوش می دهم و تو را می بخشم.»

دو دقیقه در سکوت گذشت و سپس چشمان لورا پر از اشک شد و هق هق کنان گفت: « مامان، در مورد آن یادداشت به تو دروغ گفتم.» وقتی لورا این را گفت، سوزان او را در آغوش گرفت و بعد هر دو راجع به محتوای آن یادداشت و شخصی که یادداشت خطاب به او بود، صحبت کردند و سوزان دخترش را در مورد اینکه چطور می تواند اختلافش را با همکلاسی اش حل کند‌، راهنمایی کرد. همچنین، سوزان به دخترش یادآوری کرد که صداقت و رو راستی خیلی مهم است. سوزان می گفت که از آن به بعد لورا هرگز به او دروغ نگفته است.

وقتی که بچه ها احساس می کنند با والدین خود رابطه ی عاطفی دارند و والدین نیز براساس این رابطه به آنها کمک می کنند تا احساساتشان را تنظیم و مشکلاتشان را حل کنند،‌ آنگاه وضعیت خوشایندی پدید می آید. همان طور که پیشتر گفته شد، مطالعات ما نشان می دهند بچه هایی که چنین والدینی دارند از لحاظ تحصیلی، سلامتی، و ارتباط با همسالان وضعیت بهتری دارند. آنها مشکلات رفتاری کمتری دارند، و بهتر می توانند تجارب ناراحت کننده را پشت سر بگذارند. آنها با اتکا به هوش هیجانی خود بهتر می توانند با مخاطرات و چالش هایی که در پیش رو دارند مقابله کنند.

 

برگرفته شده از کتاب: پرورش هوش هیجانی در کودکان 

نویسنده: دکتر جان گاتمن 

ترجمه: حمید رضا بلوچ

لطفا جهت دریافت خدمات روان شناسی و مشاوره با شماره های ۰۹۰۱۰۱۳۴۶۸۴ و ۰۲۱۸۶۰۱۵۵۹۱ تماس حاصل فرمایید.